حالا آنقدر غریبهایم
که انگار
هزار سالِ نوری فاصله است
...
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
حالا آنقدر غریبهایم
که انگار
هزار سالِ نوری فاصله است
بین چشمهایمان
و دستهایمان
و تنهایمان
و کم کم فراموش خواهم کرد
رنگ چشمهایت را
در آن همآغوشی عصر بهار
و تو فراموش خواهی کرد
مرا
و خط خواهی زد
این دو ماه را
و خواهی رفت
به جایی
دور از من
اما به یاد خواهم داشت
تو را
در تمام نشانهها
و رنگ زرد
و بغضی
که گلویم را خواهد فشرد
حتی
با این فاصلهی
نوری
و دستهایی که دیگر وجود نخواهند داشت
تا من
بر سر انگشتانش
بوسه بزنم ...