بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

فرا رسیدن ماه رمضان مبارک

با سلام به همه کسایی که همراه من هستن و کسایی که نیستن

فرا رسیدن ماه مبارک و پر برکت رمضان ماه کرامت رمضان کریم را به همه دوستان و خوانندگان وبلاگ تبریک میگم

میخوام بگم ما رو از دعایه خیرتون بی نصیب نزارید افطار هایتان شرین سحری هایتان ناب و کلام حق شیرینی زبانتان باد

با آرزوی قبولی تمام طاعات و عبادات

نماز های تراویحتان پر از شور و قیام تان پر از اخلاص باشد انشالله

نفرین بر جنگ

در دوران دومین جنگ چچن، ارتش روسیه گرزونی مرکز چچن را به تصرف در آورد. افراد مسلح ضد دولتی چچن در هر گوشه و کنار به سربازان روسیه حمله می کردند، نبرد بسیار شدید بود تا اینکه تمامی ساختمان ها منهدم گردید.
یک ستوان دوم روس در یک تماس تلفنی با همسرش مطلع شد که به تازگی
پدر شده است. هنگامی که از کنار یک ساختمان عبور می کرد، صدای گریه دخترکی را شنید و در اندیشه دختر خود بود که هنوز موفق به دیدارش نشده بود. گرچه وی می دانست در مقابل هر ساختمان و هر شهروند چچنی خطرهایی وجود دارد، اما باز هم به سربازان زیر دست خود فرمان داد که جلوتر نروند و دخترک را نترسانند. او شخصاً به سوی صدا رفت.
دخترک حدود شش سال داشت. معلوم بود که والدینش را در جریان بمباران ارتش
روسیه از دست داده است و هراس از چهره و چشمانش هویدا بود. ستوان دوم روس یک بسته شکلات از جیب بیرون آورد، بسته شکلات را هنگام جستجوی افراد مسلح چچن در فروشگاهی که ویران شده بود، پیدا کرده بود. این افسر روس قصد داشت این بسته شکلات را برای همسر و دخترش سوغات ببرد. اما متوجه شد که دخترک اکنون بیش از هر کسی به این سوغات نیاز دارد. ستوان دوم لبخند زده و شکلات را به دست دختر داد و با محبت نامش را سوأل کرد.
دختر از جنگ خونبار هراسیده بود و بر اثر بیم و هراس به ستوان دوم چشم
دوخته بود و سپس با عجله به گوشه ای خزید. ستوان دوم با لبخند جلو آمد و چهره دوست داشتنی دخترک را نوازش کرد. او می خواست که بسته شکلات را به دختر داده و آنجا را ترک کند؛ اما دخترک ناگهان از کیف مدرسه اش یک طپانچه بیرون آورده و ماهرانه و در عین ناباوری افسر روس را هدف قرارداده و ماشه را کشید .....
مردم هنگامی که اشیای برجای مانده از این ستوان دوم را بررسی می کردند، دو
خاطره فراموش نشدنی را در ذهن داشتند. اول اینکه در چهره این افسر کماکان تبسم پدرانه دیده می شد و دوم اینکه بسته شکلات هنوز در دستش بود. شاید او قبل از مرگش دخترک چچنی را دختر خود می پنداشت. عشق پدرانه پنهان شده در اعماق جان و دل او موجب شده است که وی جنگ و خاطرات آن را برای لحظه ای فراموش کند
.

نظر سنجی

در یک نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار:
سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟
و کسی جوابی نداد...
چون در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟
در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟؟؟

حکایتهای پند آموز (نرم کردن فولاد )

لاینل واترمن داستان آهنگری را می‌گوید که پس از گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد حتی مشکلاتش مدام بیشتر می‌شد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خدا ترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده. نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.
آهنگر بلا فاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی فهمید چه بر سر زندگی‌‌اش آمده است. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
-
در این کارگاه فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چطور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو می‌کنم و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
-
گاهی فولادی که به دستم می رسد نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که از این فولاد هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
-
می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفته‌ام و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی‌فایده پرتاب نکن.

حکایتهای پند آموز (باران رو به جلو )

جنگ علیه مسائل خاصی که با گذر زمان حل می‌شود، فقط نیروی شما را به هدر می‌دهد. یک داستان چینی بسیار کوتاه، این موضوع را به تصویر می‌کشد:
ناگهان در میان دشتی، باران گرفت. مردم به دنبال سرپناه می‌دویدند، به جز مردی که همان طور آرام به راه‌خود ادامه می‌داد.
کسی پرسید: چرا نمی‌دوی؟
مرد پاسخ داد: چون جلوی من هم باران می‌بارد!

حکایتهای پند آموز (چگونه جهنم را پر نگه می‌دارند )

در قصه‌ای قدیمی آمده است که وقتی حضرت عیسی روی صلیب درگذشت، بی درنگ به دوزخ رفت تا گناهکاران را نجات دهد.
شیطان بسیار ناراحت شد و گفت:
-
دیگر در این دنیا کاری ندارم. از حالا به بعد همه‌ی تبهکارها، خلاف کارها، گناهکارها، بی ایمان‌ها همه یک راست به بهشت می‌روند!
عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید:
-
ناراحت نباش. تمام آن‌هایی که خودشان را بسیار با تقوا می‌دانند و تمام عمرشان، کسانی را که به حرف‌های من عمل نمی‌کنند، محکوم می‌کنند، به اینجا می‌آیند. چند قرن صبر کن و می‌بینی که دوزخ پر تر از همیشه می‌شود.

حکایتهای پند آموز (زن کامل )

ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد.
-
خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟
ملا نصر‌الدین پاسخ داد: فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.
-
پس چرا با او ازدواج نکردی؟
-
آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!

حکایتهای پند آموز (پنجره و آینه )

جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
-
پشت پنجره چه می بینی؟
-
آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.
بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
-
در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی.
-
خودم را می‌بینم.
دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.

حکایتهای پند آموز (شیطان جنس کهنه می فروشد )

شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید.
یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.
شیطان خندید و پاسخ داد: فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان  شک است و آن یکی عقدة حقارت. تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند.

ضرب المثلهای آلمانی :

ــ گاهی دروغ همان کاری را میکند که یک چوب کبریت با انبار باروت میکند.
ــ بهتر است دوباره سوال کنی تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.
ــ زمان دوای خشم است.
ــ در برابر آن کس که عسل روی زبان دارد، از کیف پولت محافظت کن.
ــ روزی که صبر در باغ زندگیت رویید ، به چیدن میوۀ پیروزی امیدوار باش.
ــ تملق، سمی شیرین است.
ــ به امید شانس نشستن همان و در بستر مرگ خوابیدن همان.
ــ سند پاره میشود ولی قول پاره نمی شود.
ــ کمی لیاقت، جوهر توانایی در موفقیت است.
ــ کسی که در خود آتش ندارد، نمی تواند دیگران را گرم کند.
ــ افتادن در گل و لای ننگ نیست، ننگ آنست که در آنجا بمانی.
ــ بدون دوستان به سر بردن بدتر از داشتن دشمنان است.
ــ یک دروغ تبدیل به راست میشود وقتی که انسان باورش کند.
ــ بهترین توبه ، خودداری از گناه است.
ــ اگر میخواهی قوی باشی ، نقطه ضعف خود را پیدا کن.
ــ بسیاری از افراد در موقعی که برنده میشوند، می بازند و بسیاری دیگر وقتی که می بازند، برنده میشوند.
ــ خالی ترین ظرفها، بلندترین صداها را میدهد.
ــ هرچه قفس تنگتر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود .

تکنیکِ دفترچه‌ یادداشت

شما کسی هستید که جایی کار می‌کنید، شاید هم فقط درس می‌خوانید، و یا بیشترِ اوقاتِ خود را در خانه سپری می‌کنید. تا حالا شده است به جای موضوعِ اصلی که مشغولِ آن هستید، به چیزی که در حاشیه‌ی موضوعِ اصلی قرار گرفته است دقیق شوید و فکر کنید؟ چه قدر به آن فکر کردید؟....


ادامه مطلب ...

تکنیکِ توهمِ خلاق

خیلی وقت‌ها آن‌چه ما فکر می‌کنیم واقعیت است، واقعیت نیست. واقعیت‌ها با پنج حسِ انسان درک می‌شوند. فرض بر این است که حواسِ پنج‌گانه گزارشِ دقیق و درستی از محیطِ اطراف به انسان می‌دهند. آیا واقعاً همین‌طور است؟....

ادامه مطلب ...

تکنیکِ Do IT

اسمِ این تکنیک از حروفِ چهار کلمه‌ی انگلیسی تشکیل شده است. علتِ انتخابِ این چهار کلمه این است که برای حلِ مشکل، ابتدا لازم است موضوع یا مسأله را دقیقاً تعریف و مشخص کنیم. سپس ذهن را برای پیدا کردنِ راه‌حل‌های مختلف باز نگه داریم تا بهترین راه پیدا شود.
در زیر این کلمات را تعریف کرده‌ایم. هر یک از آن‌ها به شما دیدِ خوبی برای استفاده از این تکنیک می‌دهد....

ادامه را حتما در ادامه مطلب بخوانید


ادامه مطلب ...

تکنیک طوفان فکری معکوس

این تکنیک بسیار شبیهِ تکنیکِ طوفان فکری است، با این تفاوت مهم که در این روش، انتقاد و ارزیابی نه تنها بد نیست، بلکه اساسِ این تکنیک است. در واقع پایه‌ی این تکنیک پرسیدنِ سؤال‌های مختلف است. مهم این است که در ذهنِ افراد این سؤال شکل بگیرد که....

ادامه در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

تکنیک طوفان فکری

آیا تا به حال در جلسه‌ای بوده‌اید که در آن از آدم‌ها بخواهند در موردِ یک موضوعِ مشخص نظر بدهند؟ آیا خودِ شما هم ایده داشتید؟ جلسه چه طور بود؟ چند تا ایده‌ جالب و غیرِ منتظره جمع شد؟...

ادامه در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

داستان موفقیت بیل گیتس ایرانى

در دورانى که دیگر کمتر از معجزه اقتصاد نوین یاد مى شود، یک ایرانى مقیم آمریکا باعث شده تا هنوز هم اعتبار دست اندرکاران اقتصاد نوین و آینده آن حفظ شود. طى دهه نود چنان اقتصاد نوین همه کس و همه چیز را متوجه خود ساخت که همگان باور کردند به زودى...

ادامه را در ادامه مطلب بخوانید حتما هم بخوانید

ادامه مطلب ...

عوامل موفقیت یک وب سایت در عرصه تجارت الکترونیک

اساساً تجارت الکترونیکی به مفهوم تسهیل معاملات بازرگانی بواسطه بهره گیری از شبکه جهانی اینترنت است. به عبارتی در محیط تجارت الکترونیک، کلیه فعالیتها و عملیات‌های توزیع، خرید، فروش، بازاریابی و ارائه خدمات و بسط فرآیندهای تولید، از طریق سیستم‌های الکترونیکی، بسته‌های رایانه‌ای و اینترنت انجام می‌شود. امروزه، در صنعت فناوری اطلاعات از تجارت الکترونیک...

ادامه را حتما در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

داستان موفقیت بنیانگذار سونی "SONY"

«آکیو موریتا»(AKIO MORITA) در سال 1921 در شهرناگویای ژاپن از خانواده ای مقتدر و متمول زاده شد. با آنکه پدرش انتظار داشت او به عنوان فرزند بزرگ خانواده پای در راه او گذارد و تجارتخانه او را در حرفه صنایع نوشیدنی اداره کند اما «آکیو» از همان کودکی به وسایل الکتریکی و صوتی علاقه مند بــــود و می خواست بداند اشیاء چگونه کار می کنند. رویای او ساخت یک گرامافون الکتریکی بود. به همین دلیل رشته فیزیک را در دانشگاه اوزاکا برگزید. پس از فراغت از تحصیل و در بحبوحه جنگ جهانی دوم که ژاپن درگیر جنگ بود به عنوان افسر نیروی دریایی در دفتر فناوری، کار بـــرروی تکمیل دستگاهها و سلاحهای حرارت یاب و ادوات....

ادامه این یادداشت زیبا را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

هفت پند از بیل گیتس

بیل گیتس هر از گاهی در دانشگاهها و دبیرستانهای آمریکا با دانشجویان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها  سخنرانی می کند. گیتس اخیرا طی یک سخنرانی در یکی از دبیرستانهای آمریکا خطاب به دانش آموزان جمله ای  گفت که خیلی  سروصدا کرد. او گفت در دبیرستان های آمریکا خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند. او در ادامه سخنرانی اش هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمی گیرند به شرح زیر نام  برد:

....ادامه در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

ده فرمان کارآفرینی

1- هر روز با اشتیاق در محل کار خود حاضر شوید.

2- بر هر دستوری که هدفش توقف آرمان شماست، پیش دستی  کنید.

3- هر کاری که برای تکمیل پروژه تان لازم  است، بدون توجه به شرح شغل خود انجام دهید.

4- افرادی را برای کمک به خود پیدا کنید.

5- درباره افرادی که انتخاب می کنید از شهود خود کمک بگیرید و فقط با بهترین ها کار کنید.

6- تا جایی که می توانید پنهان کاری کنید، جنجال و تبلیغات، ساز و کارهای امن را به خطر می  اندازد.

7- هیچ وقت روی یک مسابقه شرط بندی نکنید، مگر آنکه خودتان گرداننده اش باشید.

8- به یاد داشته باشید درخواست بخشش آسانتر از درخواست اجازه است.

9- در اهداف خود ثابت قدم بوده و وفادار بمانید، اما درباره تحقق آن اهداف واقع گرا باشید.

10- حامیان خود را گرامی بدارید.