نگاه اجمالی
مکانیک سماوی محدودهای از فیزیک فضا را تشکیل میدهد که در آن حرکت اجرام
آسمانی مورد مطالعه قرار میگیرد. در مکانیک سماوی از موضوعات مکانیک
کلاسیک و روابط و قوانین آن استفاده میگردد.....
سلام
اول سلام به آقا مسعود باید بگم من از شما عذر میخوام من تا امروز وبلاگ سر نزده بودم...
و الان جوابه سوالتون رو واستون ایمیل کردم
دوم این که فرا رسیدن ماه رمضان کریم رو به شما تبریک میگم ما رو از دعایه خیرتون بی نصیب نزارید
سوم اینکه دوستانی که مطلب نوشتید ازتون متشکرم
موفق باشید
اما هنوز این مرد تنهای پرشکیب، با کولبار شوق خود راه میسپارد، تا از دل این تیرگی، نوری برآرد ... و همچنان در هر کناری، شمعی میگذارد، چرا که اعجاز انسان را، هنوز امید دارد ...
............
با آرزوی بهترین ها برای شما...
به تماشای چه اید؟
ای همه منتظران
نیست در سر هوس بال و پری
نیست در سینه هوای سفری
یک نفر گفت:
که باید برود
کوله بارش را بست
زندگی در چمدانش جا شد
خستگی هایش رفت
...
روزها مثل همند
همه تکرار همند
صبح و ظهر است و غروب
مثل یک بازی خوب
...
جمعه روز شستشوی زندگیست
*
زندگانی جاریست
آب ها سرشارند
سیب ها پر بارند
عاشقان بیدارند
غصه ها بسیارند
خواب دیدم شاید
قلب ها بیمارند
و گروهی شاید
حرف هایی دارند
...
خاک پیمانه پیدایش ماست
این حقیقت زیباست
...
گوش کن فردا را
مرد نقاش سخن ها دارد
گفت:
شنبه آبیست
روز بعدش سبز است
و دوشنبه زرد است
و سه شنبه طوسی
روز بعدش سرخ و ...
روز بعدش خاکی
*
جمعه هم بی رنگ است
روز بی همتاییست
*
زندگی تکرار است
آخرش تنهاییست
...
همیشه
اخوان ثالث
منزلی در دوردستی هست بی
شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه ست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد
دانم ای دور عزیز ! این نیک می دانی
من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می اید چراغی هست ؟
من نمی گویم بهاران ، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟
مهدی اخوان ثالث