بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

قالب خداحافظ

با سلام

امروز بعد از چند روز قطع و وصل شدن سروری که قالب وبلاگ روش بود بلاخره این سرور آپلود هم از مهر مخابرات بی دریغ نموند و ف______ی______ل____ت____ر شد

امروز عزا میگیرم واسه قالب که از ریخت و رو افتاده

اما انشالله بعد از امتحان ها قالب جدید رو آماده میکنم اگه بشه دیگه جایی مطمئن آپلود میکنم

اما قالب زیبام هر چند چیزی ازت نمونده

خداحافظ....


می روم اما...

می روم اما...

نه از دل تو

از خود گذر می کنم...

من همین جا گوشه ایی از این شهر سیاه و غریب نشسته ام در یاد تو...

__________________________________________________________

با سلام دوستان اگه این روزا مطلب فیزیکی نمیگذاریم ناراحت نشید ما از اول عذرمون رو خواستیم گفتیم تویه این مدت چیزایی به جز فیزیک بیشتر بگیم تا انشالله بعد از امتحان ها با مطلب های جدید برگردیم

در ضمن اگه خدا عمری داد قالب وبلاگ رو تغییر میدم بعد از امتحان ها قالبی که هم مناسب سایت دانشگاه باشه و با سرعت دانشگاه بسازه هم با اینترنت لاکپشتی خونه سازگار باشه طراحی میکنم دوستان اگه نظری دارند بگید تا استفاده کنم تویه طراحی هر چه بهتر قالب وبلاگ

در ضمن دوست عزیز آقای شفاعی فرم عضویت برای شما ارسال شد با امید حضور گرم شما در اینجا

موفق و سربلند باشید

التماس دعا

واعظان

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیکر می کنند
گوییا باور نمی​دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
بنده پیر خراباتم که درویشان او
خاک را از بی نیازی خاک بر سر می کنند
اه اه از دست صرافان ناقص عقل که
هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند

منت

گر بخارد پشت من
انگشت من
خم شود از بار منت پشت من
همتی کو تا نخارم پشت خویش
وارهم از منت انگشت خویش...

باغ آیینه

چراغی به دستم، چراغی در برابرم:
من به جنگ سیاهی می روم.

گهواره های خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستاده اند،
و خورشیدی از اعماق
کهکشان های خاکستر شده را
روشن می کند.
***
فریادهای عاصی آذرخش -
هنگامی که تگرگ
در بطن بی قرار ابر
نطفه می بندد.
و درد خاموش وار تک -
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.
***
تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
تو از اینه ها و ابریشم ها آمده ای.
***
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی -
[ نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!]
***
شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی خیزم!

چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو

ابدیتی بسازم.


                                                                          شاملو

اولین بانوی قانون نواز ایران درگذشت

امروز که داشتم تویه سایت های خبری میگشتم خبری دیدم که دلم گرفت

 استاد سیمین آقا رضی نخستین نوازنده ساز قانون پس از یک دوره بیماری سحرگاه امروز در تهران درگذشت.

من کارای زیبایی از این بانوی هنرمند شنیدم و واقعا حرف نداشت....

سیمین آقارضی درمنی در پانزدهم آذر ماه سال یکهزارو سیصدوهفده در تهران و در خانواده ای هنر دوست و هنر پرور زاده شد.اشتیاق وافر او به موسیقی سبب شد از همان کودکی پس از سپری کردن دوره ابتدائی به هنرستان موسیقی ملی راه یابد.استعداد ژرف او سبب شد از دیگران پیشی گیرد و مراتب ترقی را یکی پس از دیگری بپیماید تا بدان پایه که هم اینک ،خود یکی از استادان بزرگ و نامدار است.

نام برخی از اساتید او:با بهره گیری از آموزش های هنرمند فقید محمود ذوالفنون،ردیف های ویولن را به طور کامل نزد استاد زنده یاد ابوالحسن خان صبا آموخت.او تنها بانوی به کمال رسیده مکتب این بزرگمرد است.پیانو را نزد استاد جواد معروفی،قانون را نزد استاد مهدی مفتاح،آواز را از استاد غلامحسین بنان و تنبک را نزد استاد حسین تهرانی فراگرفت.علاوه بر سازهای نامبرده وی با نواختن رباب،بربط،قیچک و کمانچه نیز آشنایی کامل دارد.با بسیاری از نام آوران برجسته موسیقی این سرزمین کهن همچون پرویز یاحقی،علی تجویدی،حبیب الله بدیعی،همایون خرم،حسین تهرانی،یوسف یوسف زاده،سیروس حدادی،محمد موسوی،سیاوش زندگانی،امیرناصر افتتاح،آبتین اجلالی و...همراهی و همنوازی داشته است.
از سال یکهزاروسیصدوچهل ویک ارکستری را به نام (ارکستر سیمین)بنیاد نهاد.آهنگ های این ارکستر را خود می ساخت وتکنوازی های آن را هم خود می نواخت.در اواخر دهه چهل به عنوان تکنواز قانون به استخدام رادیو درآمد و در ارکسترهای بزرگی مانند گلها،سازهای ملی و...مشارکتی پربار داشت.وی تا کنون کنسرت های متعددی در داخل و خارج از ایران در راستای شناساندن هنر ایران برگزار کرده است.در حال حاضر نیز همکاری او با بسیاری از بزرگان موسیقی پابرجاست و نواختن شورانگیزی در موسیقی متن هایی ساخته استاد فرهاد فخرالدینی،مجید انتظامی،فریدون شهبازیان،بابک بیات و... بسیار چشمگیر و تحسین برانگیز است.و حالا دیگر نام (قانون) و (سیمین)با هم برده می شود.او در ایران است و اور از جمع ما رفت...

روحش شاد یادش گرامی باد

یک جمله ....یک درس

"اگر در زندگی ناگاه یکی از سیم های سازت پاره شد آهنگ زندگی را آنچنان ادامه بده که هیچ ﮐس نداند بر تو چه گذشت "

 

" طلب کن، به تو اعطا خواهد شد. جستجو کن، خواهیش یافت، در را بزن، برویت گشوده خواهد شد."

 

خدایا به من کمک کن؛  وقتی میخواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم اول با کفش های او راه بروم!
«دکتر علی شریعتی»

 

"آخرهرچیزی به خوبی ختم خواهد شد،اگر چیزی به خوبی پایان نرسید بدان هنوز آخرش نشده...."
چاپلین

 


"جمعی خدا را از شوق بهشت می­پرستند، این عبادت سوداگران است و گروهی خدا را از بیم دوزخ می­پرستند، این عبادت بردگان است و مردمی هم خدا را از روی شکر می­پرستند. این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است..."     امام حسین(ع)

 

::ازتمام داشته هایت که به آن می بالی خدا را جدا کن، بعد ببین چه داری؟!!!
به همه کمبودهایت که از آن می نالی خدا را اضافه کن، ببین دگر چه کم داری؟!!::


                                                                             برگرفته از وبلاگ هوای تازه

ترانه خون عشق

 تو رفتی و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به یاد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
ز بیخ و بن بکند کوه درد و غم این سیل
 چنین که گریه کند چشم آسمان با من
رسد همیشه به فریاد باده نوشان حق
بگفت این سخن آن میر می کشان با من
بساط خویش به جای دگر برم زین شهر
چنین که گشته عسس سخت سرگران با من
شرار شوق تو در دل نمی شود خاموش
هنوز یاد تو این یاد مهربان با من
دلم گرفت از این لحظه های تنهایی

ترحمی کن و بازآ بمان با من

چه سالها که گذشت و نرفتی از یادم

هنوز عشق تو این عشق جاودان با من


                                                    حمید مصدق از مجموعه سال ها صبوری


تقدیم به یکتا باور قلب ناباورم

آیا میدانستید:

ـ پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند .

ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند
۹۵ لیتر آب را در کمتر از ۳ دقیقه بنوشد ....

ادامه مطلب ...

داستان موفقیت بنیانگذار سونی(SONY)

شرکت سونی یکی از بزرگترین شرکت های تولید کننده وسایل الکتریکی و الکترونیکی در جهان است که شهرت عام و خاص دارد حتما این مطلب رو بخوانید جالب و خواندنی است با امید موفقیت برای همه شما دوستان...

ادامه مطلب ...

هفت پند از بیل گیتس

بیل گیتس هر از گاهی در دانشگاهها و دبیرستانهای آمریکا با دانشجویان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها  سخنرانی می کند. گیتس اخیرا طی یک سخنرانی در یکی از دبیرستانهای آمریکا خطاب به دانش آموزان جمله ای  گفت که خیلی  سروصدا کرد. او گفت در دبیرستان های آمریکا خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند. او در ادامه سخنرانی اش هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمی گیرند به شرح زیر نام  برد:...

ادامه مطلب ...

تقویم

تاریخ مرگ و ماتم است
تقوم کهنه روی میز
هر برگ آن را پاره کن
میانه شعله ها بریز
باید قلم گرفت به دست
تقویم تازه ای نوشت ، باید تن نداد و رفت
به جستجوی سرنوشت

هر برگ این تقویم درد
روز دروغ و شیون است
تاریخ ما ، حضور ما
در دست تو ، دست من است
بر ما هر آنچه که گذشت
تاریخ ما نبود و نیست
آغاز ما ، عمر زمین
با خلقت دنیا یکیست

تا کی به فکر معجزه
در انتظار حادثه
سوار سرنوشت تویی
پشت غبار حادثه
تا کی به ظلمت گم شدن
جادو شدن ، زانو زدن
خدا ندارد احتیاج
به نذر تو ، نیاز من

تقویم درد و تفرقه
ما رو به عصر سنگ برد
این قوم در خود گم شده
از ذات خود شکست خورد
این کهنه تقویم غریب
تکراره تاریخه عزاست
بی ابتدا و انتهاست
نگو که شرح حال ماست

باید جهان را تازه دید
رفت و به فرداها رسید
برای یک آغاز نو
نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم
باید گرفت از نو قلم
دوباره خط زد و نوشت
از ابتدا قدم قدم

تاریخ مرگ و ماتم است
این کهنه تقویم غم است
بی ترس دوزخ یا بهشت

از زندگی باید نوشت


ترانه


به مناسبت سال جدید میلادی این روزا رو به همه مسیحیان تبریک میگیم

گله

شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
 شهر پلید کودن دون ، شهر روسپی
ناشسته دست و رو
برف غبار بر همه نقش و نگار او
 بر یاد و یادگارش ، آن اسب ، آن سوار
 بر بام و بر درختش ، و آن راه و رهسپار
 شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
 پیموده راه تا قلل دور دست خواب
 در آرزوی سایه ی تری و قطره ای
 رؤیای دیر باورشان را
 کنده است همت ابری ، چنانکه شهر
 چون کشتی شده ست ، شناور به روی آب
شب خامش است و اینک ، خاموشتر ز شب
ابری ملول می گذرد از فراز شهر
دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
 گویند راز شهر
 نزدیک آنچنانک
گلدسته ها رطوبت او را
 احساس می کنند
 ای جاودانگی
 ای دشتهای خلوت وخاموش

 باران من نثار شما باد


                                                                                                        مهدی اخوان ثالث



با آرزوی موفقیت برای همه شما دوستان در امتحان ها


نکته:چون به وقته امتحان ها نزدیک می شویم از گذاشتن مطلب فیزیکی در وبلاگ معذوریم مطمئن باشید از خواندن این مطالب هم پشیمان نخواهید شد


چند سخن زیبا

* اگر دروغ رنگ داشت، هر روز شاید دهها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود.

*اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد.

* زندگی چیست؟ نان،آزادی،فرهنگ،ایمان و دوست داشتن.

*مرا کسی نساخت.خدا ساخت.نه آنچنان که "کسی" می خواست که من کسی نداشتم.کسم خدا بود.کس بی کسان.

*در مملکتی که فقط دولت حق حرف زدن دارد، هیچ حرفی را باور نکنید.

*عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

*استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است.

*ابراهیم‌وار زندگی کن و در عصر خویش معمار کعبة ایمان خویش باش.

*جامعه دو طبقه دارد: 1:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند 2:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.

*برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود.

*باطل می تواند فتح کند، تسخیر کند، بکشد.اما هرگز نمی تواند پیروز شود...

*اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت. اگر حق را نمی توان استقرار بخشید، می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.

::دکتر شریعتی::


برگرفته از وبلاگ زیبای آشفته بازار

خواندنی های جالب

این پست رو بخونید چند تا مطلب خواندنی قشنگ براتون گذاشتم تو فصل امتحانا بخونید خوبه .....


ادامه مطلب ...

دو روی سکه

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند, تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند, دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی, گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا, که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود, چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید, و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل, پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم, هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!."
"می توان گفت: نیکی و بدی دورروی یک سکه هستند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.

دو روی سکه

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر", دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند, تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت.سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند, دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی, گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند, نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا, که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود, چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید, و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل, پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم, هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!."
"می توان گفت: نیکی و بدی دورروی یک سکه هستند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.

نور از نان بهتر است

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد.
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز.
میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !
خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.
میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.
خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.
و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد. و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت. و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.
سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.

میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است


عرفان نظر آهاری

چند مطلب کوتاه اما جالب برای دوست داران علم نجوم

من خودم از نجوم و اطلاعات کلی راجع به نجوم خوشم میاد چند تا مطلب کوتاه تویه این ژست میگذارم بخونید ضرر نمی کنید واقعا نجوم آدم رو به خدا نزدیک تر میکنه...

ادامه مطلب ...

آسانسور فضایی

"آسانسور فضایی" یکی از گیج کننده ترین مفاهیمی علمی - فضایی است که در یک دهه گذشته و با مطرح شدن بدیع ترین ایده ها درخصوص طراحی آن به تصور شکل گیری ستونی فلزی میان زمین و نقاط دور دست فضایی دیگر به عنوان یک افسانه علمی نگریسته نمی شود....

ادامه مطلب ...