من یه ایرانی افغانی ترک آمریکاییم/یه روسم عربم چینییم آفریقاییم--
من یه یهودی زرتشتی مسیحی بهاییم/ هندو مسلمونمو بی مذهبمو بوداییم--
یه ایرانی ام که صفا و سادگی رسممه/یه افغانی ام که تاریخم پر ستمه--
من یه کردم که رفیقم کوه و تفنگه/یه فلسطینم که چهل پنجاه سال تو جنگه--
یه آفریقایی سیاه مثل عمق جنگل/اونی که رفتار میشه باهاش مثل انگل--
یه آلمانی ام که از نازی ها سیلی خورده/یه حزب که واسه جنایتش آبرومو برده--
یه آمریکایی که دس تو دس عراقیا/گریه کردیم تو این جنگ و مرگ و غوغا--
یه اشک قشنگ از چشم یه تبتی/که میسوزه تو حسرت آزادی مملکتی--
یه ایرانی ام که پرچمم و گم کردم/وسط این همه اسم و رسم سردر گمم--
به هر شکل و لباس و زبون تو هر مملکتی ام /به نام عشق و آزادی و انسان حثییتم--
به اینکه همه مثل همیم و فقط این یه اصل /به نام انسانیت که زیباترین رسمه--
::شاهین نجفی::
::به وبلاگ بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار خوش آمدید::
<<تا بارگذاری کامل وبلاگ صبر کنید >>
؛؛با ارسال ایمیل خود شما هم میتوانید در وبلاگ بنویسید؛:
به بایگانی ومطلب های گذشته نیز سر بزنید
ادامه...
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک
خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
-
پشت پنجره چه می بینی؟
-
آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.
بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
-
در این آینه نگاه کن و
بعد بگو چه میبینی.
-
خودم را میبینم.
-
دیگر دیگران را نمیبینی!
آینه و پنجره هر دو از یک مادهی اولیه ساخته شدهاند، شیشه. اما در آینه لایهی
نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این
دو شیئ شیشهای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به
آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش
را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو
چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.