بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

قصه یه تو

قبل از این که بخونید دوست دارم بدونید که تویه چه حال و هوایی این رو نشتم

جایی که باید همیشه خلافه میل باطنیت سکوت کنی و بی دلیل خود سا   نسو  ری بخدا نفس کشیدن هم سخت میشه من هم به انتظار فردایی می مونم که حقیقت طلوع کنه

ای حقیقت مطلق زود تر شام سیاهه ما رو سحر کن

برداشت از این نوشته دسته خودتونه بهتر بگم برداشته آزاد باشه.....


==============****************================

باز با من باش تویه این شهر شلوغ

پیشه آدمایی که تویه نیرنگ و دروغ

مثله زالو میرن تو هم و هنر پیشن

همه خائنند و خوشند پیشه هم

از خونه میایم بیرون بازم قدم میزنم

هدفن تو گوشم و دستم تو جیبم لگد می زنم

به یک بطری خالی

دنباله یک سوژه عالی

که من می نویسم ازش

که چرا کارم شده سکوت همه اش

یک نگاه به آسمون میشمارم ستاره ها رو

ببینم خدا تو نوشتی کتاب ما رو

یه کم خوشگل تر از این نمی شد آخه

تو همه چی ضربه بخورم من تا کی

بابا بی خیال می دونم کارت درسته

گله میکنم شاید یه کم کارم درست شه

باید تجربه کنم برم ترجمه کنم

فقط تو غم و غصه باید تک خوری کنم؟

زبون و قلم نمی تونیه توصیف کنه

که این خیانت هامون چه طوری توجیه شده

می نویسم تا صبح بشه تا خودکارم ذوب بشه

از داغه حرفام من چند ساله تنهام

چون که دریایه دردا تویه دله منه

آخه افکار منم نبوده مثله همه

دارم میبینم تو هر قشری خیانت

واسه همینه من می نویسم از عشق تا سیاست

می خوام قصه ایی بگم باید بفهمی این رو

چشماتو وا کن نمی برم اسمه کسی رو

آره یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود

خدا بود ولی حرمتی نبود

قصه ی آدمی که مثله برجه تنهاس

مثله مادری که تو اوجه غم هاس

میسازه با بیماری و میاد سر سفره

میگه راضیم به همه چی خدا شکرت

مثله گمشده داره میره تو بی راهه

چدیگه آینده همه مثله شب سیاهه

روز تا شب داشت پرسه می زدش

مگه غربت هم داره آدم تویه میهنش

مسموم شده بدنش از خشم و نفرت

محکوم شده وطنش به فقر و ذلت

می خواد کار کنه تویه جایه دولتی

بدونه پارتی که نمی کنند صحبتی

خیلی ها نون در میارن از اکس و شیشه

اشکال از کلیسا نیست از کشیشه

دلش گرفته از این همه هرج و مرج

داره میشکنه زیر بار درد و رنج

آره بیا من می خوام بزنم حرفه دلمو

دقت کن می خوام بگم اصله گله رو

تویه این خاک یه روز خوش نداشتیم

می خوای برداشت کنی ولی چیزی نکاشتیم

می خوام بنویسم ولی اشکم نمی زاره

شدیم بیکاره بیچاره همه آواره

اینجا مرده رو صورتش خنده نداره

اگه دختره بخنده میگند ختمه خرابه

اینجا پر کثافت کاری و نامردیه

دیگه عشق و مردونگی نامرئیه

تویه سیاهی دارم میبینم رد پاتو

تویه این ضیافت خیانت حقه ما شد

قصه یه تو بود اینی که خوندی و گوش کردی

میدونم الان تو دستات رو مشت کردی

بیدار شو که همه جا رو آب برده

همه خوابیدن و تو رو هم خواب برده



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد