شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
شهر پلید کودن دون ، شهر روسپی
ناشسته دست و رو
برف غبار بر همه نقش و نگار او
بر یاد و یادگارش ، آن اسب ، آن سوار
بر بام و بر درختش ، و آن راه و رهسپار
شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
پیموده راه تا قلل دور دست خواب
در آرزوی سایه ی تری و قطره ای
رؤیای دیر باورشان را
کنده است همت ابری ، چنانکه شهر
چون کشتی شده ست ، شناور به روی آب
شب خامش است و اینک ، خاموشتر ز شب
ابری ملول می گذرد از فراز شهر
دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
گویند راز شهر
نزدیک آنچنانک
گلدسته ها رطوبت او را
احساس می کنند
ای جاودانگی
ای دشتهای خلوت وخاموش
باران من نثار شما باد
مهدی اخوان ثالث
با آرزوی موفقیت برای همه شما دوستان در امتحان ها
نکته:چون به وقته امتحان ها نزدیک می شویم از گذاشتن مطلب فیزیکی در وبلاگ معذوریم مطمئن باشید از خواندن این مطالب هم پشیمان نخواهید شد
سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جای شما بین ما خیلی خالیه...