من یه ایرانی افغانی ترک آمریکاییم/یه روسم عربم چینییم آفریقاییم--
من یه یهودی زرتشتی مسیحی بهاییم/ هندو مسلمونمو بی مذهبمو بوداییم--
یه ایرانی ام که صفا و سادگی رسممه/یه افغانی ام که تاریخم پر ستمه--
من یه کردم که رفیقم کوه و تفنگه/یه فلسطینم که چهل پنجاه سال تو جنگه--
یه آفریقایی سیاه مثل عمق جنگل/اونی که رفتار میشه باهاش مثل انگل--
یه آلمانی ام که از نازی ها سیلی خورده/یه حزب که واسه جنایتش آبرومو برده--
یه آمریکایی که دس تو دس عراقیا/گریه کردیم تو این جنگ و مرگ و غوغا--
یه اشک قشنگ از چشم یه تبتی/که میسوزه تو حسرت آزادی مملکتی--
یه ایرانی ام که پرچمم و گم کردم/وسط این همه اسم و رسم سردر گمم--
به هر شکل و لباس و زبون تو هر مملکتی ام /به نام عشق و آزادی و انسان حثییتم--
به اینکه همه مثل همیم و فقط این یه اصل /به نام انسانیت که زیباترین رسمه--
::شاهین نجفی::
::به وبلاگ بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار خوش آمدید::
<<تا بارگذاری کامل وبلاگ صبر کنید >>
؛؛با ارسال ایمیل خود شما هم میتوانید در وبلاگ بنویسید؛:
به بایگانی ومطلب های گذشته نیز سر بزنید
ادامه...
چراغی به دستم، چراغی در
برابرم:
من به جنگ سیاهی می روم.
گهواره های خستگی
از کشاکش رفت و آمدها
باز ایستاده اند،
و خورشیدی از اعماق
کهکشان های خاکستر شده را
روشن می کند.
***
فریادهای عاصی آذرخش -
هنگامی که تگرگ
در بطن بی قرار ابر
نطفه می بندد.
و درد خاموش وار تک -
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.
***
تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
تو از اینه ها و ابریشم ها آمده ای.
***
در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم.
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی -
[ نگاه و اعتماد تو، بدینگونه است!]
***
شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو