بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

شبی اما ...

شبی در آتشِ خشمِ
خدای جاودانِ من.
خداوندانِ خواب آلودة آلوده می سوزند.
شبی در قطرهِ اشک
فرو افتاده ازچشمم
تمامِ چشمه های تشنه این دشتِ بی رؤیا
بسان چشمِ خونینم
ز قبرِ خاک می جوشند.
شبی خفاشهای شب
به قعرِ غارهای خود
ز بیمِ روز می پوسند.
شبی شب
کوچه هایش را
به پیشِ پای روزی نو
با چشمِ هزار اختر
چراغان می کند , اما
کدامین شب؟
نمی دانم
نمی دانم که تا آن شب
چندین اخترِ بی پر
به قربانگاهِ این بتهای ویرانگر
خموش وسرد
در طوفانِ تاریکی
بلا گردانِ فکرِ روز می گردند.
نمی دانم که تا آن شب
چندین چشم
در رویای بیداری
به میلِ داغِ شنهای
کویرِ خشک کابوسی حقیقی
کور می گردند.
 
نمی دانم که تا آن شب
چندین هرزة بد مست
در جامِ سرِ بلبل
ز خونِ نغمه می نوشند
هنگامی
که از تصویرِ مرگِ خود
برای لحظه ای
مغموم
یا مخمور می گردند.
نمی دانم که تا آن شب
چندین روزِ بی خورشید
چندین ماهِ بی رؤیا
چندین شامِ بی فردا
وچندین سالِ بی امید
در راه است.
نمی دانم که تا آن شب
کدامین قلعة خاموشِ بی شهزادة افسانه
زندانِ
مخوفِ دختر ماه است.
نمی دانم که تا آن شب
کدامین قطرةِ آوازهِ خوانِ چشمِ اقیانوس
حکایت گوی مرگِ جویبارِ خستة آه است.
نمی دانم نصیب من
از این راهِ بی انجامِ بی فرجام
کدامین د امِ رسوایی
کدامین چاله و چاه است.
نمی دانم
نمی دانم
به استغنای دانایان قسم
فرزانگانِ سرزمینهای نمی دانم
مرا از باتلاقِ بی کرانِ اینهمه کابوسِ بی پاسخ
به سوی ژرفنای آبی رؤیای دانایی
روان سازید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد