بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

قصه عشق یک مرد جوان!!!!

این مطلب رو از دست ندید اگه دوست دارید کمی بخندید و شاید اشک بریزید این مطلب را حتما بخوانید در ادامه مطلب

متاسفانه تصاویر این پست از سرور حذف شده اند و از زیبایی مطلب کاسته شده

ابتدا بگم این من، من نیستما!!! همین مرد جوانی هست که عکسش را میبینید....



من سرم توی کار خودم بود ....

بعد یه روز یه نفر رو دیدم ....

اون این شکلی بود !

ما اوقات خوبی با هم داشتیم ....

من یه کادو مثل این بهش دادم

وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!


 

ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ....

و این وضع من توی اداره بود ....

وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ....

و من اینجوری بهشون جواب می دادم ....

اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..

و من اینجوری بودم ....

بعدش اینجوری شدم ....

احساس من اینجوری بود ....

بعد اینجوری شدم …

بله .. آخرش به این حال و روز افتادم …

پدر عاشقی بسوزه !

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 11:30 ب.ظ

دمت گرم!خیلی باحالی

خواهش میکنم

daniel corsa دوشنبه 19 بهمن 1388 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.2stane.com

سلام خسته نباشید
مرسی از مطلب های قشنگ ات

[لبخند]
-----------------
سایت دوست یابی و همسر یابی جوانان
http://www.2stane.com

MANAM سه‌شنبه 4 اسفند 1388 ساعت 07:05 ب.ظ

CHETORI PEZESHKI?

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد