من یه ایرانی افغانی ترک آمریکاییم/یه روسم عربم چینییم آفریقاییم--
من یه یهودی زرتشتی مسیحی بهاییم/ هندو مسلمونمو بی مذهبمو بوداییم--
یه ایرانی ام که صفا و سادگی رسممه/یه افغانی ام که تاریخم پر ستمه--
من یه کردم که رفیقم کوه و تفنگه/یه فلسطینم که چهل پنجاه سال تو جنگه--
یه آفریقایی سیاه مثل عمق جنگل/اونی که رفتار میشه باهاش مثل انگل--
یه آلمانی ام که از نازی ها سیلی خورده/یه حزب که واسه جنایتش آبرومو برده--
یه آمریکایی که دس تو دس عراقیا/گریه کردیم تو این جنگ و مرگ و غوغا--
یه اشک قشنگ از چشم یه تبتی/که میسوزه تو حسرت آزادی مملکتی--
یه ایرانی ام که پرچمم و گم کردم/وسط این همه اسم و رسم سردر گمم--
به هر شکل و لباس و زبون تو هر مملکتی ام /به نام عشق و آزادی و انسان حثییتم--
به اینکه همه مثل همیم و فقط این یه اصل /به نام انسانیت که زیباترین رسمه--
::شاهین نجفی::
::به وبلاگ بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار خوش آمدید::
<<تا بارگذاری کامل وبلاگ صبر کنید >>
؛؛با ارسال ایمیل خود شما هم میتوانید در وبلاگ بنویسید؛:
به بایگانی ومطلب های گذشته نیز سر بزنید
ادامه...
اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:
- کجا داری میری؟
- با کی داری می ری؟
- واسه چی می ری؟
- چطوری می ری؟
- کشف؟
-برای کشف چی می ری؟
- چرا فقط تو می ری؟
.
.
- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟!
-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
- بده لیستو ببینم!
- حالا کِی برمی گردی؟
- واسم چی میاری؟
.
.
- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از این نقشه چیه؟
- نکنه می خوای با کسی در بری؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
.
.
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟
.
.
- اصلا من می خوام باهات بیام!
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!
.
.
- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟
واقعا قشنگ بود دوستان اگه تمایل دارید مطالبتون در وبلاگ بزارم به اسمه خودتون اعلام کنید
اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:
- کجا داری میری؟
- با کی داری می ری؟
- واسه چی می ری؟
- چطوری می ری؟
- کشف؟
-برای کشف چی می ری؟
- چرا فقط تو می ری؟
.
.
- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟!
-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
- بده لیستو ببینم!
- حالا کِی برمی گردی؟
- واسم چی میاری؟
.
.
- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از این نقشه چیه؟
- نکنه می خوای با کسی در بری؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟
- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
.
.
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟
.
.
- اصلا من می خوام باهات بیام!
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!
.
.
- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟
واقعا قشنگ بود
دوستان اگه تمایل دارید مطالبتون در وبلاگ بزارم به اسمه خودتون اعلام کنید
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست.
عالی بود ممنونم از لطفتون