کاش از دنیا دمی فارغ شوم
فارغ و آزاد از این روزگار
این ستم ها ¬، نابکاری های زشت
خستگی ها ، بیقراری ، انتظار
روزهای مرده در آغوش شب
هفته های گم شده در سال و ماه
ساعت دلمردۀ بی رنگ و رو
هی دروغ و هی خطا واشتباه
خنده های موذی بی بند و بار
جمعه های خاموش بی بال و پر
روی یک دیوار عکسی وا ژگون
طرح تنهایی گل در قاب در
فکر های آب ونان و زندگی
حرف های سادۀ بی محتوا
غیبت همسایه و گردوی تر
شکوه های ثابت بی انتها
آلبوم عکس و نگاه و خاطره
آروزی آش داغ و برف سرد
روی یک بشقاب تنها مانده است
تکه ای دندان زده از سیب زرد
صحبت از لیوان چای و بستنی
سایه روشن های صبح خستگی
نفرت و تنبیه و تو جیه دروغ
منت از ابراز یک دلبستگی
اتهام و اضطراب و ناسزا
آبروریزی برای یک شکم
اعتیاد و افتضاح و خودکشی
دزدی و آوارگی دم به دم
من چه گویم حال من بد می شود !
دور باید از سیاهی ها شوم
حرف برلبهای من خشکیده است
کاش فارغ از همه دنیا شوم
خیلی زیبا بود و خود حقیقت...اما کاش از زیباییها هم بگیم...هرچند دنیا کثیفه ولی زندگی برای من و تو پیام داره که باید درکش کنیم اگر درد نبود معنی فراغت رو هم نمیفهمیدیم...