به تماشای چه اید؟
ای همه منتظران
نیست در سر هوس بال و پری
نیست در سینه هوای سفری
یک نفر گفت:
که باید برود
کوله بارش را بست
زندگی در چمدانش جا شد
خستگی هایش رفت
...
روزها مثل همند
همه تکرار همند
صبح و ظهر است و غروب
مثل یک بازی خوب
...
جمعه روز شستشوی زندگیست
*
زندگانی جاریست
آب ها سرشارند
سیب ها پر بارند
عاشقان بیدارند
غصه ها بسیارند
خواب دیدم شاید
قلب ها بیمارند
و گروهی شاید
حرف هایی دارند
...
خاک پیمانه پیدایش ماست
این حقیقت زیباست
...
گوش کن فردا را
مرد نقاش سخن ها دارد
گفت:
شنبه آبیست
روز بعدش سبز است
و دوشنبه زرد است
و سه شنبه طوسی
روز بعدش سرخ و ...
روز بعدش خاکی
*
جمعه هم بی رنگ است
روز بی همتاییست
*
زندگی تکرار است
آخرش تنهاییست
...
وبلاگتون خیلی غم گینه
یسلام برادر
از کلمه دوم هر جور که می سندی برداشت کن چون همونطور که می دونی بسیاری از چیزها با گذشت زمان معنی واقعی خودشونو از دست میدن که کلمات هم از این نظر مستثنی نیستند
این شعر وصف حال منه . منم تمام روزهام یک شکله و این شکل اصلا خوشایند نیست تمام زندگی من در یه چمدان که چه عرض کنم در یک کیف جیبی جا میشه اما یه چیزی هست که گاهی اوقات متفاوته و اونم احساساتیه که گاهی از اوقات سراغم میاد .
فکر کنم زندگی برای بیشتر ادم همین شکله و در این شکل زندگی کردن فرق ادم بدبخت با ادم خوشبخت اینه که برا اولی خوشی تکراری میشه و برا دومی بدبختی امیدوارم تو جزوگروه اول باشی یا اگه نیستی بزودی از گروه دوم خارج شی