بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بهلول و ابوحنیفه

با سلام به همه ی دوستای گلم 

منم خیلی خوشحالم که آمار بازدید وبلاگ بالا رفته ولی حیف که نظرات افتضاح پایینه!!!

امروز یه داستان جالب و خوندنی از بهلول براتون میذارم حتما بخونین پشیمون نمیشین 

نظر یادتون نره ها

بسم ا لله الرحمن الرحیم  

روزی بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر میکرد،او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه میگفت حضرت صادق علیه السلام مطالبی میگوید که من آنها را نمی پسندم!!! 

 

اول آنکه شیطان در آتش جهنم عذاب خواهد شد در صورتی که شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش عذاب شود؟!! 

 

دوم آنکه خدا را نمیتوان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزی که هستی و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود؟!! 

 

سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود بنی آدمند در صورتی که اعمال بندگان به موجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه بندگان!! 

 

بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخی برداشت و به سوی ابوحنیفه پرت کرد و گریخت. اتفاقا کلوخ بر پیشانی ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود.ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته،پیش خلیفه بردند. 

بهلول پرسید از طرف من به شما چه ستمی شده است؟ 

ابوحنیفه گفت کلوخی که پرت کردی سرم را آزرده است. 

بهلول پرسید آیا میتوانی آن درد را نشان بدهی؟ 

ابوحنیفه جواب داد مگر درد را میتوان نشان داد؟ 

بهلول گفت اگر به حقیقت دردی در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزی و آیا تو خود نمی گفتی هر چه هستی دارد قابل دیدن است؟!!و از نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده ای و عقیده نداری که هیچ چیز به همجنس خود عذاب نمیشود و آزرده نمی گردد؟آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا به عقیده تو من تو را نیازرده ام!! 

از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمی گفتی هر چه از بندگان صاد شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست؟پس این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقیری نیست!! 

 

ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد.در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود. 

امیدوارم از خوندن این مطلب لذت برده باشید.

نظرات 5 + ارسال نظر
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 03:30 ب.ظ

آفرین آقاجلال خیلی جالب و آموزنده بود
هنوزم ازین مطالب خوشگل بذار بخونیم لذت ببریم
راستی رابطت با حسین پزشکی چطوره؟؟؟
راستشو بگیا

ممنون که وقتتنونو واسه این مطلب گذاشتین.میتونم بپرسم واسه چی این سوالو پرسیدین؟
اگه خودتونو معرفی هم کنین ممنون میشم البته نه مثل معرفی من

فیزیکی دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 06:45 ب.ظ

سلام ورودی
برا شروعه کارت خوبه خدا رو چه دیدی شاید از این بهترم بشه

علیک سلام عزیزم
ممنون رفیق ما که شروع کردیم ان شاالله روزی برسه شروع کردن شما رو هم ببینیم

داداشی دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام
نگرانتم یه وقت از درسات نمونی
دستت درد نکنه دیگه میخوای سر به تنم نباشه آره؟؟؟

سلام داداشی شوخی کردم گریه نکن دوووووست داااارم.خوبه؟!!!

پزشکی سه‌شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 03:28 ق.ظ

مرسی جلال جان

قربونت حسین جان هر روز چند تا از مطلبای قدیمیتو میخونم واقعا قشنگ و جالبه بعضیهاش خیلی محشره.موفق باشی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام به داداش آقای جلال
میگم حالا که داداش جلالتون میخواد سر به تنتون نباشه شما چرا نگرانشید؟؟؟
در ضمن میشه شما بگید ربطتون به اینجا چیه؟؟؟

دروغ میگه شما باور نکنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد