بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

اسکندر کبیر

با سلام 

لازم می دونم همین اول از دوستای عزیزم تشکر کنم که وقت میذارن و مطالب رو میخونن و نظر میذارن.اونم چه نظرایی!!اکثرا به همه چیز مربوط میشه جز..!!

 

امشب میخوام داستان وصیت اسکندر به فرمانده سپاهش رو بخونین که راجع به نحوه برگزاری مجلس عزاشه!!بیشتر از یکی دو دقیقه وقتتونو نمیگیره.امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.شاد و تندرست و (مثل اسکندر کار درست) باشید...

 

اسکندر،که او را فاتح سی و شش کشور می خوانند،هنگامی که در بستر مرگ افتاد،به فرمانده کل سپاهش گفت: 

وقتی که من از دنیا رفتم،جنازه ام را به اسکندریه ببرید،و به مادرم بگویید که مجلس عزای مرا به این ترتیب تشکیل دهد: 

اعلام کند که همه مردم برای خوردن غذا به منزل او بیایند،جز کسانی که عزیز یا دوستی را از دست داده اند،تا مجلس عزای من با خوشحالی شرکت کنندگان برگزار گردد و شرکت کنندگان خاطره رنج آوری نداشته باشند!!

 

اسکندر از دنیا رفت،فرمانده سپاهش طبق وصیت او،جنازه اش را به اسکندریه حمل کرد و وصیت او را به مادر او گفت. 

مادر دستور داد سفره عمومی طعام گستردند و اعلام نمود همه مردم جز کسانی که دوست و عزیزی را از دست داده اند،شرکت کنند. 

 

روز مهمانی فرا رسید،خدمتکاران همه آماده و منتظر مهمانها بودند،ولی هیچکس نیامد!!! 

مادر اسکندر از علت نیامدن مردم پرسید،به او گفتند:<<تو خود اعلام کردی که مردم غیر از آنانکه عزیز و دوستی را از دست داده اند بیایند.ولی کسی نیست که دارای این شرط باشد!!>> 

 

مادر،مطلب را دریافت و گفت: 

فرزندم با بهترین روش،به من تسلی بخید و خاطر مرا آرام ساخت... 

آری اینچنین است روش دنیای ناپایدار،پس مغرور نگردیم و دل به دنیا نبندیم. 

دوستدار همیشگی شما<jalal>

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد