یا درس نمی خونند یا وقتی می خوان بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه … یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شن و
به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرند استراحت می کنند.
بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای
خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون. همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد)!! بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده دوباره میرند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاشون بپرسند یه کم به استادشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده خلاصه آخرش نمیرسند کتاب رو تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خورد میشه اونایی هم که خونده بودند هم یادشون میره.
به همین سادگی<jalal>
وای جلال جان تو چطور میدونستی من اینطوری درس میخونم
البته دقیق ترش یه ذره فرق میکنه ولی خوب شرح دادی واسه همین هم همش میفتم
ای بابا چقدر شکست نفسی میکنی من که خبر دارم هر ترم ۱۹-۲۰ واحد پاس میکنی.حالا ممکنه واسه فرار از سربازی چند واحد...