بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بازنشستگی شیطان!


ظهر شیطان را دیدم. نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند!

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

دوست داشتنی ترین استاد

سلام 

تبریک به همه ی معلمین و استادهای زحمتکش و دلسوز> روزتون مبارک.  

یه تبریک و خسته نباشید  ویژه هم به همه ی بچه های دانشگاههای تربیت معلم و معلمهای آینده نزدیک...

دوست داشتنی ترین استاد :

.

.

.

.

 خدایی ببین چقدر نازه

توصیه ای زیبا از شاملو

سلام 

اینم تقدیم به اون دوست عزیزم که حس خوندن مطالب طولانی رو نداره. 

 عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم
، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،در حالیکه آنچه هستم نباید باشم
به خاطر داشته باشیم که
:
عمر کوتاه است رسیدن به خواسته هایمان را طولانی نکنیم.
راه ما هموار است آن را پیچیده نکنیم .

نگهداشتن دوستان خوب گرانبها است به سادگی از دست ندهیم .
سخن گفتن سهل است گوش کردن را تمرین کنیم.
طبیعت پر از لطف است نامهربانی نکنیم.
زندگی آسان است آن را مشکل نکنیم .
دنیا پر از زیبائی است چشمانمان را به سادگی نبندیم .
ذهن ما پر از جواب است سوالاتمان را بپرسیم.
رسیدن به آرزوها آسان است راه سخت تر را نرویم...<jalal>

راه رفتن,دویدن,پرواز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی. من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت. بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند. پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند! اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست! آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت. *** وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.<jalal>

بکوش که زندگی دیگران را متحول کنی،حتی اگر یک نفر!

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد.

مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند.

نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد :صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد دوست من!  

حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت برای این یکی اوضاع فرق کرد.

جملات زیبا

 

از زشت رویی پرسیدند:                                   

آن روز که جمال پخش می کردند کجا بودی؟

گفت: در صف کمال! 

اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستجو کن

.

مشکلی که با پول حل شود ، مشکل نیست ، هزینه است

 

 

همیشه رفیق پا برهنه ها باش ، چون هیچ ریگی به کفششان نیست

.

با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن

و با نمام ثروت هرگز عشق را خریداری نکن

.

هر کس ساز خودش را می زند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نر قصید

.

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد

.

.

شجاعت یعنی : بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار

.

وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش

.

یادت باشه که :

در زندگی یه روزی به عقب نگاه میکنی . به آنچه گریه دار بود میخندی

.

آدمی را آدمیت لازم است ، عود را گر بو نباشد ، هیزم است

.

کشتن گنجشکها ، کرکس ها را ادب نمی کند

.

از دشمن خود یک بار بترس و از دوست خود هزار بار

.

فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد

راههای رسیدن به آرامش

امیدوارم زندگی خوب و آرومی داشته باشید.ادامه مطلب رو حتما بخونید...

زندگی"آرامش و دیگر هیچ... 

ادامه مطلب ...

صورت حساب

سلام 

فقط میخوام بگم که تا دیر نشده قدر پدر و مادرهامون رو بدونیم.من که توی بچگی تا دلتون بخواد بابت کارایی که کردم از پدر و مادرم دستمزد گرفتم شما چطور؟ 

ادامه مطلب رو بخونید...

ادامه مطلب ...

هتلهای عجیب و جالب

سلام 

کاش ایران ما هم بیشتر واسه جذب گردشگر و جهانگرد خرج میکرد واقعا حیفه با وجود اینهمه جاذبه طبیعی..! 

من که خیلی دوست دارم توی این هوای گرم برم توی اون هتل یخی توی کانادا شما چطور؟ 

عکس ۱۲ تا هتل جالب رو توی ادامه مطلب ببینید...

ادامه مطلب ...

کمی فکر کنیم به خودمان...

این متن رو حتما بخونید تقدیم به شما امیدوارم سالم باشید همیشه این متن رو حتما بخئنید واسه سلامتی شما اینجا میزارم...ادامه مطلب رو بخونید

ادامه مطلب ...

کوتاه ترین راه

این نوشته تقدیم به همه اونایی که مرامه دلشون صداقت و سادگیه...

و اینجا یه خسته نباشید به جلال جان واقعا مرسی دوسته من...

ادامه مطلب رو حتما ببینید

ادامه مطلب ...

چی فکر میکنند؟!!!

واقعا آقایون چه فکر میکنند؟؟
**با تصویب کمیته فناوری دانشگاه از اردیبهشت 90 مبنای استفاده از اینترنت به صورت حجمی است و
دانشجویان کاردانی:500مگا
دانشجویان کارشناسی:700مگا
دانشجویان ارشد:1 گیگا
دکترا:2 گیگا
وای بابا چرا اینقدر شما خوبین چرا واقعا ؟؟چقدر دست و دل بازین شما!!!
آقای محترم آخر فناوری شما فایل ها و سایت های جهان رو چی فرض کردین که واسه هر ماه یه دانشجو 500 مگا حق استفده دادی بابا بیا سایتت رو پولیش کن اینقدر هم دست و دلبازی در نیار با این سرعتتون واقعا دانشجو کجا رفت و چی شد که هر چی میخواد میشه دانشجو هم به ...واقعا آقایون دست و دلباز مرسی که به ما حق استفاده از این اینترنت پرسرعت رو میدین اونم با حجم 700 مگادر ماه آقایون دست و دلباز
باز شدن سایتی مثله همین کلوب خودش 5 مگا رسیوداره یعنی من فقط 10 بار در روز این سایت رو رفرش کنم باید بعد 10 روز اینترنت  گدایی کنم!!! بابا ایول به معرفتتون
حالا اگه بخوام دانلود کنم که دیگه هیچی فقط میشه بگید این کار شما طبق کدوم معیار انجام شده و شما اصلا دانشجو رو چی فرض کردین؟واقعا ما رو چی فرض کردی آقای فناوری؟!!

گزیده ای از سخنان دکتر شریعتی

سلام 

دوستای با مرام  و رفیق دوست داشتنیم حسین عزیزم واقعا بابت این چند روز که به وبلاگ نیومدم شرمنده ام خیلی گرفتاری داشتم میدونم این جمله خیلی کلیشه ایه ولی...انشالله جبران میکنم. 

امروز گزیده ای از سخنان دکتر شریعتی رو میذارم حتما بخونید البته ممکنه بعضی از این جملات زیبا رو شنیده باشید ولی مطمئنم خیلی هاش رو نشنیدید.

ادامه مطلب ...

سه پرسش سقراط

سلام

شاید بگید چرا دیگه فیزیک مطلب نمینویسم باور کنید از بس دوستان بی میلی نشون دادن به مطالب فیزیکی ما هم دیگه رغبتی به نوشتن و گذاشتن مطالب فیزیکی نداریم...اما اگه مطلبی جالب باشه حتما می نویسم و از دوستان کسی هست مطلب جالبی داره بگه تا اینجا بزاریم...ادامه مطلب رو بخونید

ادامه مطلب ...

درسی از ادیسون

سلام 

امیدوارم سال خوبی رو پیش و داشته باشین و از تعطیلات نهایت لذت رو برده باشید و مهمتر از همه از وقت کمی که واسه این ترم دارین خوب استفاده کنین.به ما هم سر بزنین دلمون براتون تنگ شده.امروز یه داستان خوندنی از ادیسون براتون گذاشتم حتما ادامه مطلب رو بخونید... 

ادامه مطلب ...

همسر حرف شنو

مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود میکرد و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت وبدبختی با خود شریک نموده بود. تا اینکه روزی از روزها او به بستر مرگ افتاد و دیگر برایش مسلم گردید که حتما رفتنی است. بنابراین در لحظات آخر، همسرش را نزد خود خواند از او خواست در آخر عمری قولی به او بدهد و آن این بود که  تمامی پولهایش را داخل صندوقی گذاشته و درکنار جسد وی  در تابوت قرارداده تا او بتواند در آن دنیا آنها را خرج کند. همسرش در حالی که  با نگاهی شفقت انگیز به شوهر در حال نزاع مینگریست، قسم خورد که به قولش وفا کند. در روز تشییع و درست وقتی که تمامی مقدمات فراهم شده و مامورین گورستان میخواستند میخهای تابوت را بکوبند،  زن فریادی  کشید و گفت: ” صبر کنید یک سفارش او مانده که باید به اجرا بگذارم”. سپس کیسه سیاهی را از کیفش بیرون آورده و آنرا داخل صندوق کوچک درون تابوت قرار داد.

خواهر خانم که از شرح ماوقع خبردار بود با لحنی سرزنش آمیز به همسر متوفی گفت : ” مگه عقل از سرت پریده ؟ این چه کاری بود که کردی؟ آخه  شوهرت اون پولها رو چه جوری میتونه تو اون دنیا خرج کنه ؟ “

زن پاسخ داد : ” من فردی با ایمان هستم و قولی را که به همسرم دادم هیچوقت فراموش نکرده ام. اما برای راحتی او، تمامی پولها رو به حساب خودم واریز کردم و براش یه چک صادر کردم که بعد نقد کردنش، بتونه خرجشون کنه “

نتیجه اخلاقی:خانوما خیلی زرنگ تر از اونی هستن که ما فکر میکنیم<jalal>

ده نکته یادگرفتنی از ژاپن

این روزا دیگه وقتی میشنویم ژاپن بیشتر به جای اینکه یاد کالاهای بسیار خوب و نظم این کشور بیفتیم یاد حادثه تلخ این روزای اخیرمیفتیم و عواقبی که دنبال داره هنوز ...اما ژاپن همیشه ژاپن هست...با امید روزای خوش واسه مردم ژاپن...

ادامه مطلب رو حتما بخونید...

ادامه مطلب ...

آزادی

رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیلها از ترفند ساده ای استفاده می کنند.زمانی که حیوان هنوز بچه است،یکی از پاهای او را به تنه درختی میبندند.فیل هر چه تلاش میکند نمیتواند خود را از بند خلاص کند،اندک اندک این عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد.وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد،کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند.فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد!

 

پای ما نیز،همچون فیلها با رشته های باریک و شکننده ای بسته شده است،اما از آنجا که از بچگی قدرت تنه درخت را باور کرده ایم،به خود جرات تلاش کردن نمی دهیم،غافل از اینکه برای بدست آوردن آزادی،یک عمل جسورانه کافیست!!

عیدتون مبارک

سلام
عیدتون مبارک دوستان امیدوارم سال خوبی پشت سر گذاشته باشید و سال خوبی پیش رو داشته باشید و سال نود سال پر از شادی و خوشی باشه و سالی باشه که بالاخره همه گرفتاری هاتون حل بشه
خوش باشید دوستان واستون عیدی دارم اما باید صبر کنید تا مطلبش رو آماده کنم تویه اولین فرصت به شما تقدیم میکنم

راستی بد نیست شما هم چند تا نظر بدهید و دلگرم کنید ما رو...

حل مسائل

مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد..

او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.

مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد...

این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟ بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.

بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!»

مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»

مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»

پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!