زندگینامه
امام غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری یکی از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است. سال ولادت او دقیقاً مشخص نیست. او در شهر نیشابور به دنیا آمد. به این علت به او خیام می گفتند چون پدرش به شغل خیمه دوزی مشغول بوده است ادامه مطلب ...
ابلها مردا ! من عدوی تو نیستم
انکار تو ام
احمد شاملو
زندگینامه
احمد شاملو در سال 1304 هجری شمسی به دنیا آمد. پس از آنکه تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به پایان رسانید به کار نوشتن روی آورد و از سال 1319 هجری شمسی
ادامه مطلب ...با سلام
دوستان این قالب نسخه آزمایشی می باشد به زودی تغییرات کامل انجام می شود با این حال نظرتون رو راجع به این قالب بیان کنید؟؟؟ منتظرم
استیون ویلیام هاوکینگ استاد کرسی لوکاشین در 29 آوریل 1980 در سالن کنفرانس کوکرافت در کمبریج انگلستان جایی که عرصه بالیدن تامسون و راترفورد بود، دانشمندان و مقامات دانشگاه روی صندلیهای ردیفشده بر کف شیبدار سالن که مقابل دیواری پوشیده از وایتبرد و پرده اسلاید بود، گردهم آمده بودند
ادامه مطلب ...سفر در زمان تقریبا یکی از موضوعات جدید در تحقیقات علمی و فلسفی است. در علم، مدلهای متنوع ارائه شده از کهکشانها و گوناگونی قوانین طبیعت حاکم بر جهان سبب شده است که احتمالهای مختلفی برای سفر در زمان در نظر گرفته شود .
ادامه مطلب ...این فناوری که به صورت چشمگیری در حال گسترش است اگر از سوی مسؤلان فناوری اطلاعات کشور مورد توجه قرار گیرد و سرمایه گذاری کلانی روی آن شود می تواند مشکل اینترنت کشور را با بازده فنی و اقتصادی بالای خودش به کلی بر طرف کند.
ادامه مطلب ...ستاره یک توپ عظیم الجثه درخشان در فضاست که مقادیر بسیار زیادی نور و دیگر اشکال انرژی را تولید می کند. خورشید نیز یک ستاره است و نور و گرمای زمین را تامین می نماید. ستارگان در پهنه آسمان مانند نقاطی نورانی در حال چشمک زدن به نظر می آیند. البته به جز خورشید که به دلیل فاصله کم با زمین به شکل یک توپ دیده می شود.
خورشید و اغلب ستارگان دیگر از گاز و ماده ای گاز مانند و بسیار
داغ به نام پلاسما تشکیل شده اند. با اینحال برخی از ستارگان نیز که کوتوله های
سفید و ستاره های نوترونی نامیده می شوند ترکیبی از بسته های محکم اتمی یا ذرات
تشکیل دهنده اتم می باشند. این گونه ستارگان از هر چیزی که در زمین یافت می شود،
چگالتر و متراکمترند.
ستاره ها در ابعاد گوناگونی وجود دارند. شعاع خورشید 695.500 کیلومتر است. ستاره
شناسان خورشید را جزء ستارگان کوچک می دانند چرا که دیگر انواع ستارگان بسیار از
خورشید ما بزرگترند. شعاع گونه ای از ستارگان که به آنها ستارگان ابر غول می گویند،
1000برابر شعاع خورشید است. کوچکترین نوع ستارگان، ستارگان نوترونی هستند که شعاع
برخی از آنها تنها 10 کیلومتر است.
در حدود 75 درصد از ستارگان جزء مجموعه های دوتایی هستند. دوتایی یک جفت ستاره است
که دو عضو آن دور یکدیگر در چرخشند. خورشید جزء این ستارگان نیست اما نزدیکترین
ستاره به خورشید که پروکسیما سنتوری (قنطورس) نام دارد جزء یک مجموعه چند ستاره
ایست که آلفا سنتوری A و آلفا سنتوری B شامل آن می شوند. فاصله خورشید تا پروکسیما
بیش از 40 تریلیون کیلومتر معادل 2/4 سال نوریست.
با سلام چند روز پیش داشتم شبکه تلویزیونی بی بی سی رو میدیدم برنامه جالب و پر محتوای کلیک داشت در بخش وب نورد خودش از این سیستم جستجو میگفت خوشم اومد گفتم برای دوستان هم بزارم امیدوارم استفاده کنید ادامه را در ادامه مطلب بخوانید حتما هم بخوانید
ادامه مطلب ...با سلام به همه کسایی که همراه من هستن و کسایی که نیستن
فرا رسیدن ماه مبارک و پر برکت رمضان ماه کرامت رمضان کریم را به همه دوستان و خوانندگان وبلاگ تبریک میگم
میخوام بگم ما رو از دعایه خیرتون بی نصیب نزارید افطار هایتان شرین سحری هایتان ناب و کلام حق شیرینی زبانتان باد
با آرزوی قبولی تمام طاعات و عبادات
نماز های تراویحتان پر از شور و قیام تان پر از اخلاص باشد انشالله
در دوران دومین جنگ چچن، ارتش روسیه گرزونی مرکز چچن را به تصرف
در آورد. افراد مسلح ضد دولتی چچن در هر گوشه و کنار به
سربازان روسیه حمله می کردند، نبرد بسیار شدید بود تا اینکه تمامی ساختمان
ها منهدم گردید.
یک ستوان دوم روس در یک تماس تلفنی با همسرش مطلع شد که به
تازگی پدر شده است. هنگامی که از کنار یک ساختمان عبور می
کرد، صدای گریه دخترکی را شنید و در اندیشه
دختر خود بود که هنوز موفق به دیدارش نشده بود.
گرچه وی می دانست در مقابل هر ساختمان و هر شهروند چچنی خطرهایی
وجود دارد، اما باز هم به سربازان زیر دست خود فرمان داد
که جلوتر نروند و دخترک را نترسانند. او شخصاً
به سوی صدا رفت.
دخترک حدود شش سال داشت. معلوم بود که والدینش را در جریان
بمباران ارتش روسیه از دست داده است و هراس از چهره و چشمانش هویدا
بود. ستوان دوم روس یک بسته شکلات از جیب
بیرون آورد، بسته شکلات را هنگام جستجوی افراد مسلح چچن در فروشگاهی که ویران شده بود، پیدا کرده بود.
این افسر روس قصد داشت این بسته شکلات را برای
همسر و دخترش سوغات ببرد. اما متوجه شد که دخترک اکنون بیش از هر کسی به این سوغات نیاز دارد. ستوان
دوم لبخند زده و شکلات را به دست دختر داد و
با محبت نامش را سوأل کرد.
دختر از جنگ خونبار هراسیده بود و بر اثر بیم و هراس به ستوان
دوم چشم دوخته بود و سپس با عجله به گوشه ای خزید. ستوان دوم
با لبخند جلو آمد و چهره دوست داشتنی دخترک را
نوازش کرد. او می خواست که بسته شکلات را به
دختر داده و آنجا را ترک کند؛ اما دخترک ناگهان از کیف مدرسه اش یک طپانچه بیرون آورده و ماهرانه و در عین ناباوری افسر
روس را هدف قرارداده و ماشه را کشید
.....
مردم هنگامی که اشیای برجای مانده از این ستوان دوم را بررسی می
کردند، دو خاطره فراموش نشدنی را در ذهن داشتند. اول اینکه در
چهره این افسر کماکان تبسم پدرانه دیده می شد
و دوم اینکه بسته شکلات هنوز در دستش بود. شاید او قبل از مرگش دخترک چچنی را دختر خود می پنداشت. عشق
پدرانه پنهان شده در اعماق جان و دل او موجب
شده است که وی جنگ و خاطرات آن را برای لحظه ای فراموش کند.
در یک نظر
سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار:
سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها
صادقانه بیان کنید؟
و کسی جوابی نداد...
چون در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟
در آمریکا کسی نمی
دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟؟؟
لاینل واترمن داستان آهنگری را میگوید که پس از
گذران جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد،
به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد
حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از
وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: واقعاً عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای
مرد خدا ترسی بشوی، زندگیات بدتر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود
تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.
آهنگر بلا فاصله پاسخ
نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود
و نمی فهمید چه بر سر زندگیاش آمده است.
اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که
میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
-
در این کارگاه فولاد خام برایم میآورند
و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به
اندازهی جهنم حرارت می دهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر
میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم.
بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد
به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. باید این کار را آن قدر
تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.
آهنگر مدتی
سکوت کرد، سیگاری آتش روشن کرد و ادامه داد:
-
گاهی فولادی که به دستم می رسد
نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد تمامش را ترک
میاندازد. میدانم که از این فولاد هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد.
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
-
میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو
میبرد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده، پذیرفتهام و گاهی به شدت احساس
سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که
میخواهم این است: خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود
بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما
هرگز مرا به کوه فولادهای بیفایده پرتاب نکن.
جنگ علیه مسائل خاصی که با
گذر زمان حل میشود، فقط نیروی شما را به هدر میدهد. یک داستان چینی بسیار کوتاه،
این موضوع را به تصویر میکشد:
ناگهان در میان دشتی، باران گرفت. مردم به دنبال
سرپناه میدویدند، به جز مردی که همان طور آرام به راهخود ادامه میداد.
کسی
پرسید: چرا نمیدوی؟
مرد پاسخ داد: چون جلوی
من هم باران میبارد!
در قصهای قدیمی آمده است که وقتی حضرت
عیسی روی صلیب درگذشت، بی درنگ به دوزخ رفت تا گناهکاران را نجات دهد.
شیطان
بسیار ناراحت شد و گفت:
-
دیگر در این دنیا کاری ندارم. از حالا به بعد همهی
تبهکارها، خلاف کارها، گناهکارها، بی ایمانها همه یک راست به بهشت میروند!
عیسی به شیطان بیچاره نگاه کرد و خندید:
-
ناراحت نباش. تمام آنهایی که
خودشان را بسیار با تقوا میدانند و تمام عمرشان، کسانی را که به حرفهای من عمل
نمیکنند، محکوم میکنند، به اینجا میآیند. چند قرن صبر کن و میبینی که دوزخ پر
تر از همیشه میشود.
ملا نصرالدین با دوستی صحبت میکرد.
-
خوب ملا، هیچ وقت به فکر
ازدواج افتادهای؟
ملا نصرالدین پاسخ داد: فکر کردهام. جوان که بودم،
تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و
زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بیخبر بود. بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی
آشنا شدم که معلومات زیادی درباره آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم
و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کردهای ازدواج کنم.
-
پس چرا با
او ازدواج نکردی؟
-
آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی میگشت!
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت
وسوسههای قدیمی و در انبار ماندهاش را به حراج بگذارد. در روزنامهای آگهی داد و
تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود: سنگهایی برای
لغزش در تقوا، آینههایی که آدم را مهم جلوه میداد، عینکهایی که دیگران را
بیاهمیت نشان میداد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب میکرد:
خنجرهایی با تیغههای خمیده که آدم میتوانست آنها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط
صوتهایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد:
نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید.
یکی از
مشتریها در گوشهای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آنها توجه نمیکرد. اما
خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.
شیطان خندید
و پاسخ داد: فرسودگیشان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کردهام. اگر
زیاد جلب توجه می کردند، مردم میفهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این
حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان شک است و آن یکی عقدة حقارت. تمام
وسوسههای دیگر فقط حرف میزنند، این دو وسوسه عمل می کنند.
☺ــ
گاهی دروغ همان کاری
را میکند که یک چوب کبریت با انبار باروت میکند.
☺ــ
بهتر است دوباره سوال کنی
تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی.
☺ــ
زمان دوای خشم است.
☺ــ
در برابر
آن کس که عسل روی زبان دارد، از کیف پولت محافظت کن.
☺ــ
روزی که صبر در باغ
زندگیت رویید ، به چیدن میوۀ پیروزی امیدوار باش.
☺ــ
تملق، سمی شیرین
است.
☺ــ
به امید شانس نشستن همان و در بستر مرگ خوابیدن همان.
☺ــ
سند پاره
میشود ولی قول پاره نمی شود.
☺ــ
کمی لیاقت، جوهر توانایی در موفقیت
است.
☺ــ
کسی که در خود آتش ندارد، نمی تواند دیگران را گرم کند.
☺ــ
افتادن
در گل و لای ننگ نیست، ننگ آنست که در آنجا بمانی.
☺ــ
بدون دوستان به سر بردن
بدتر از داشتن دشمنان است.
☺ــ
یک دروغ تبدیل به راست میشود وقتی که انسان باورش
کند.
☺ــ
بهترین توبه ، خودداری از گناه است.
☺ــ
اگر میخواهی قوی باشی ،
نقطه ضعف خود را پیدا کن.
☺ــ
بسیاری از افراد در موقعی که برنده میشوند، می
بازند و بسیاری دیگر وقتی که می بازند،
برنده میشوند.
☺ــ
خالی ترین ظرفها،
بلندترین صداها را میدهد.
☺ــ
هرچه قفس تنگتر باشد، آزادی شیرین تر خواهد
بود
.
شما کسی هستید که جایی کار میکنید، شاید هم فقط درس میخوانید، و یا بیشترِ اوقاتِ خود را در خانه سپری میکنید. تا حالا شده است به جای موضوعِ اصلی که مشغولِ آن هستید، به چیزی که در حاشیهی موضوعِ اصلی قرار گرفته است دقیق شوید و فکر کنید؟ چه قدر به آن فکر کردید؟....
خیلی وقتها آنچه ما فکر میکنیم واقعیت است، واقعیت نیست. واقعیتها با پنج حسِ انسان درک میشوند. فرض بر این است که حواسِ پنجگانه گزارشِ دقیق و درستی از محیطِ اطراف به انسان میدهند. آیا واقعاً همینطور است؟....
ادامه مطلب ...