این مطلب تنها برای خنداندن شما دوستان می باشد و من هیچ گونه قصدی ندارم!!!
لطفا بعد از خواندن این مطلب احساسات وطن دوستی و عرق ملی خودتون رو حفظ کنید...
ادامه مطلب رو کلیک کنید و بخونید اون چیه که
فقط یک ایرانی می تواند ...
ادامه مطلب ...بعضی وقتا آدم حرفاش رو به شوخی میگه و دوست داره طرفه مقابلش جدی برداشت کنه...
البته من تویه این پست قصد ندارم شوخی کنم و شما جدی بگیرید!!این فقط یه داستان فقط کمی جدی بخونید...در ادامه مطلب بخونید حتما!!!
ادامه مطلب ...ای مالک!
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی،
فردا به آن چشم نگاهش مکن
این شعر بر وزن شعرای زیبای پروین اعتصامی هستش
حتما بخونید البته بیشتر آقایون بخونند!!
ادامه مطلب ...در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود...
ادامه مطلب ...سلام دوستان این پست تنها برای خندیدن است و لطفا به کسی بر نخوره ...
شاد باشید و تن درست...ادامه را حتما بخوانید جالبه!!!
ادامه مطلب ...این داستان رو حتما بخونید
داستان از یک داستان نویس عرب معروفه
فقط واسه خنده...
ادامه مطلب ...
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان پزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ تر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد... شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
نتیجه گیری :
1. راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
2. در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی.
3. همه راه حل ها همیشه در تیر رس نگاه نیست
از گورخری پرسیدم : « تو سفیدی راه راه سیاه داری ، یا
اینکه سیاهی راه راه سفید داری ؟«
گورخر به جای جواب دادن پرسید :
تو خوبی فقط عادتهای بد داری ،
یا بدی و چندتا عادت خوب داری ؟
ساکتی بعضی وقتها شلوغ میکنی ،
یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت میشی ؟
ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی
، یا ذاتا افسردهای و بعضی روزها خوشحالی ؟
لباسهات تمیزن فقط پیرهنت کثیفه
، یا کثیفن و شلوارت تمیزه ؟
و گورخر پرسید و پرسید و پرسید و
پرسید و پرسید ، و بعد رفت!
نتیجه اخلاقی : دیگه هیچ وقت از
گورخرها درباره راهراههاشون چیزی نمیپرسم
...!
شل سیلور استاین
این مطلب رو از دست ندید اگه دوست دارید کمی بخندید و شاید اشک بریزید این مطلب را حتما بخوانید در ادامه مطلب
متاسفانه تصاویر این پست از سرور حذف شده اند و از زیبایی مطلب کاسته شده
ادامه مطلب ...میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است
عرفان نظر آهاری
درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود.
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان
می کند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم!؟
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث
است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی
زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو
را به بهشت باز گرداند.
در دوران دومین جنگ چچن، ارتش روسیه گرزونی مرکز چچن را به تصرف
در آورد. افراد مسلح ضد دولتی چچن در هر گوشه و کنار به
سربازان روسیه حمله می کردند، نبرد بسیار شدید بود تا اینکه تمامی ساختمان
ها منهدم گردید.
یک ستوان دوم روس در یک تماس تلفنی با همسرش مطلع شد که به
تازگی پدر شده است. هنگامی که از کنار یک ساختمان عبور می
کرد، صدای گریه دخترکی را شنید و در اندیشه
دختر خود بود که هنوز موفق به دیدارش نشده بود.
گرچه وی می دانست در مقابل هر ساختمان و هر شهروند چچنی خطرهایی
وجود دارد، اما باز هم به سربازان زیر دست خود فرمان داد
که جلوتر نروند و دخترک را نترسانند. او شخصاً
به سوی صدا رفت.
دخترک حدود شش سال داشت. معلوم بود که والدینش را در جریان
بمباران ارتش روسیه از دست داده است و هراس از چهره و چشمانش هویدا
بود. ستوان دوم روس یک بسته شکلات از جیب
بیرون آورد، بسته شکلات را هنگام جستجوی افراد مسلح چچن در فروشگاهی که ویران شده بود، پیدا کرده بود.
این افسر روس قصد داشت این بسته شکلات را برای
همسر و دخترش سوغات ببرد. اما متوجه شد که دخترک اکنون بیش از هر کسی به این سوغات نیاز دارد. ستوان
دوم لبخند زده و شکلات را به دست دختر داد و
با محبت نامش را سوأل کرد.
دختر از جنگ خونبار هراسیده بود و بر اثر بیم و هراس به ستوان
دوم چشم دوخته بود و سپس با عجله به گوشه ای خزید. ستوان دوم
با لبخند جلو آمد و چهره دوست داشتنی دخترک را
نوازش کرد. او می خواست که بسته شکلات را به
دختر داده و آنجا را ترک کند؛ اما دخترک ناگهان از کیف مدرسه اش یک طپانچه بیرون آورده و ماهرانه و در عین ناباوری افسر
روس را هدف قرارداده و ماشه را کشید
.....
مردم هنگامی که اشیای برجای مانده از این ستوان دوم را بررسی می
کردند، دو خاطره فراموش نشدنی را در ذهن داشتند. اول اینکه در
چهره این افسر کماکان تبسم پدرانه دیده می شد
و دوم اینکه بسته شکلات هنوز در دستش بود. شاید او قبل از مرگش دخترک چچنی را دختر خود می پنداشت. عشق
پدرانه پنهان شده در اعماق جان و دل او موجب
شده است که وی جنگ و خاطرات آن را برای لحظه ای فراموش کند.