بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

فقط یک ایرانی می تواند

این مطلب تنها برای خنداندن شما دوستان می باشد و من هیچ گونه قصدی ندارم!!!

لطفا بعد از خواندن این مطلب احساسات وطن دوستی و عرق ملی خودتون رو حفظ کنید...

ادامه مطلب رو کلیک کنید و بخونید اون چیه که 

فقط یک ایرانی می تواند ...

ادامه مطلب ...

معامله

بعضی وقتا آدم حرفاش رو به شوخی میگه و دوست داره طرفه مقابلش جدی برداشت کنه...

البته من تویه این پست قصد ندارم شوخی کنم و شما جدی بگیرید!!این فقط یه داستان فقط کمی جدی بخونید...در ادامه مطلب بخونید حتما!!!

ادامه مطلب ...

اینجوریه دیگه...کل کل!!!

برای آغاز این سخن زیبا رو بخونید...
امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر

ای مالک! 
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، 
فردا به آن چشم نگاهش مکن

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی...

حالا ادامه مطلب رو حتما بخونید و ببینید...

ادامه مطلب ...

این شادی ز چیست

این شعر بر وزن شعرای زیبای پروین اعتصامی هستش

حتما بخونید البته بیشتر آقایون بخونند!!

ادامه مطلب ...

وقت شناس باشید...

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود...

ادامه مطلب ...

تفاوت خوابیدن زن و مرد و یک نتیجه گیری واقعی

سلام دوستان این پست تنها برای خندیدن است و لطفا به کسی بر نخوره ...

شاد باشید و تن درست...ادامه را حتما بخوانید جالبه!!!

ادامه مطلب ...

بدون شرح

سلام دوستان این عکس رو میزارم به آدرس زیر حتما دانلود کنید

امیدوارم خوشتون بیاد

دانلود کنید حتما

http://s1.picofile.com/maho/epsn0023-001.jpg

یک جفت جوراب زنانه

این داستان رو حتما بخونید

داستان از یک داستان نویس عرب معروفه

فقط واسه خنده...

ادامه مطلب ...

تیمارستان

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد...  شما می‌خواهید تختتان کنار پنجره باشد؟

  نتیجه گیری :

 

1.     راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.

2.     در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی.

3.     همه  راه حل ها همیشه در تیر رس نگاه نیست

از گورخری پرسیدم ...

از گورخری پرسیدم : « تو سفیدی راه راه سیاه داری ، یا اینکه سیاهی راه راه سفید داری ؟«

گورخر به جای جواب دادن پرسید :

تو خوبی فقط عادت‌های بد داری ، یا بدی و چندتا عادت خوب داری ؟

ساکتی بعضی وقت‌ها شلوغ می‌کنی ، یا شیطونی و بعضی وقتها ساکت می‌شی ؟

ذاتا خوشحالی بعضی روزها ناراحتی ، یا ذاتا افسرده‌ای و بعضی روزها خوشحالی ؟

لباس‌هات تمیزن فقط پیرهنت کثیفه ، یا کثیفن و شلوارت تمیزه ؟

و گورخر پرسید و پرسید و پرسید و پرسید و پرسید ، و بعد رفت!



نتیجه اخلاقی : دیگه هیچ وقت از گورخرها درباره راه‌راه‌هاشون چیزی نمی‌پرسم ...!


شل سیلور استاین

 

خوش باشید


به قول خیام

چون عاقبت کار جهان نیستی است    

                                    انگار که نیستی؛ چو هستی خوش باش


استعفا

من رسما از بزرگسالی استعفا می دهم ....

ادامه را حتما بخوانید

ادامه مطلب ...

عصر ارتباطات...

عصر ارتباطات واقعا چه میکنه...حتما در ادامه مطلب تصاویر رو ببینید

ادامه مطلب ...

چند تا عکس...ایران ما ...

چیه این جا ایرانه!!!!!

حتما تصاویر را در ادامه مطلب ببینید

ادامه مطلب ...

۵۰ مزیت زن بودن به احتمال زیاد در ایران!!!

در جواب ۵۰ مزیت مرد بودن خانوم ها گویا بیکار ننشستن و جواب دادن که من میگذارم تویه وبلاگ همه بخونند و فقط یادتون نره که اینها فقط برایه خنده است...بخندید دوستان دنیایه ما واقعا بی ارزشه...شاد باشید حتما ادامه مطلب را بخوانید... ادامه مطلب ...

۵۰ مزیت مرد بودن در ایران...

خانوم ها از اینکه این مطلب را میگذارم نارحت نشن بدون تعصب خاص این را بخوانید فقط برای خنده هست بخندید و شاد باشید....پس حتما ادامه مطلب را بخوانید ادامه مطلب ...

قصه عشق یک مرد جوان!!!!

این مطلب رو از دست ندید اگه دوست دارید کمی بخندید و شاید اشک بریزید این مطلب را حتما بخوانید در ادامه مطلب

متاسفانه تصاویر این پست از سرور حذف شده اند و از زیبایی مطلب کاسته شده

ادامه مطلب ...

نور از نان بهتر است

این همه گندم، این همه کشتزارهای طلایی، این همه خوشه در باد را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه گنج آویخته بر درخت، این همه ریشه در خاک را که می خورد؟ آدم است، آدم است که می خورد.
این همه مرغ هوا و این همه ماهی دریا، این همه زنده بر زمین را که می خورد؟ آدم است ، آدم است که می خورد.
هر روز و هر شب، هر شب و هر روز زنبیل ها و سفره ها پر می شود، اما آدم گرسنه است. آدم همیشه گرسنه است.
دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود. دست هایش خالی و دهانش باز.
میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر !
خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.
میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع.
اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه.
او ماه را خورد و ستار ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.
خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار.
و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد.
سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند.
آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد. و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت. و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.
سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است.
میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند.

میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است


عرفان نظر آهاری

اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود. پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم!؟ از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...
حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: با چنان عشقی زندگی کن
که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
.

نفرین بر جنگ

در دوران دومین جنگ چچن، ارتش روسیه گرزونی مرکز چچن را به تصرف در آورد. افراد مسلح ضد دولتی چچن در هر گوشه و کنار به سربازان روسیه حمله می کردند، نبرد بسیار شدید بود تا اینکه تمامی ساختمان ها منهدم گردید.
یک ستوان دوم روس در یک تماس تلفنی با همسرش مطلع شد که به تازگی
پدر شده است. هنگامی که از کنار یک ساختمان عبور می کرد، صدای گریه دخترکی را شنید و در اندیشه دختر خود بود که هنوز موفق به دیدارش نشده بود. گرچه وی می دانست در مقابل هر ساختمان و هر شهروند چچنی خطرهایی وجود دارد، اما باز هم به سربازان زیر دست خود فرمان داد که جلوتر نروند و دخترک را نترسانند. او شخصاً به سوی صدا رفت.
دخترک حدود شش سال داشت. معلوم بود که والدینش را در جریان بمباران ارتش
روسیه از دست داده است و هراس از چهره و چشمانش هویدا بود. ستوان دوم روس یک بسته شکلات از جیب بیرون آورد، بسته شکلات را هنگام جستجوی افراد مسلح چچن در فروشگاهی که ویران شده بود، پیدا کرده بود. این افسر روس قصد داشت این بسته شکلات را برای همسر و دخترش سوغات ببرد. اما متوجه شد که دخترک اکنون بیش از هر کسی به این سوغات نیاز دارد. ستوان دوم لبخند زده و شکلات را به دست دختر داد و با محبت نامش را سوأل کرد.
دختر از جنگ خونبار هراسیده بود و بر اثر بیم و هراس به ستوان دوم چشم
دوخته بود و سپس با عجله به گوشه ای خزید. ستوان دوم با لبخند جلو آمد و چهره دوست داشتنی دخترک را نوازش کرد. او می خواست که بسته شکلات را به دختر داده و آنجا را ترک کند؛ اما دخترک ناگهان از کیف مدرسه اش یک طپانچه بیرون آورده و ماهرانه و در عین ناباوری افسر روس را هدف قرارداده و ماشه را کشید .....
مردم هنگامی که اشیای برجای مانده از این ستوان دوم را بررسی می کردند، دو
خاطره فراموش نشدنی را در ذهن داشتند. اول اینکه در چهره این افسر کماکان تبسم پدرانه دیده می شد و دوم اینکه بسته شکلات هنوز در دستش بود. شاید او قبل از مرگش دخترک چچنی را دختر خود می پنداشت. عشق پدرانه پنهان شده در اعماق جان و دل او موجب شده است که وی جنگ و خاطرات آن را برای لحظه ای فراموش کند
.