بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

نقطه صفر هستی

 زمانی دوست داشتم که سر به بیابانها بگذارم...

زمانی می خواستم که در جزایر دور از دسترس زندگی کنم...

و زمانی رویایم این بود که به سفرهای دور و دراز بروم... 

بقیه رو درادامه مطلب بخونید...

ادامه مطلب ...

بگذار بروم...

 

بگذار بروم .

توان ایستادن ندارم .

ماندن

برای کسی است

که دلش به اتفاقی زنده باشد که با آن تمام هستی اش را تازگی بخشد .

من مرده ام ..

و ریشه های بودنم

سال های سال است که به خواب رفته اند و بیدار نمیشوند .


بگذار بروم .

وقتی در این شهر تنهایی ...

آدمها

برای آنکه حس زندگی کنند خویشتن را می فریبند

دروغ میگویند،چاپلوسی و خیانت و دو رویی و ...

مانده ام که این آدمها

چگونه در این احساس های تلخ میزیند و راضی میمانند از زیستن خود ؟؟

مانده ام ..

تنها میدانم

من طاقت فریب دادن خویش ندارم

ترجیح میدهم نباشم و این گونه هستی پاکم را به زهر آدمان دل مرده مبتلا نسازم  .


بگذار بروم .

خسته تر از آنم که برای بودن بخواهم رنگ دیگری به خود گیرم...

رهایم کن

بیش از این

برای ماندن

جا ندارم.<jalal>

زلیخا عشق نمیداند...

زلیخا مغرور قصه اش بود زلیخا به همنشینی نامش با یوسف می نازید
زلیخا بر بلندای قصه رفت و گفت رونق این قصه همه از من است

این قصه بوی زلیخا می دهد کجاست زنی که چون من شایسته عشق
پیامبری باشد ، تا بار دیگر قصه ای این چنین زیبا شود؟
قصه دیگر نازیدن زلیخا را تاب نیاورد و گفت: بس است زلیخا ! بس
است .از قصه پایین بیا ، که این قصه اگر زیباست ، نه به خاطر تو ، که
زیبایی همه از یوسف است .
زلیخا گفت: من عاشقم و عشق رنگ و بوی هر قصه ای است . عمریست که
نامم را در حلقه عاشقان برده اند.
قصه گفت : نامت را به خطا برده اند ، که تو عشق نمی دانی.
تو همانی که بر عشق چنگ انداختی . تو آنی که پیرهن عاشقی را به نامردی
دریدی. تو آمدی و قصه ، بوی خیانت گرفت . بوی خدعه و نیرنگ. از قصه ام
بیرون برو تا یوسف بماند و راستی
و زلیخا از قصه بیرون رفت .

***
خدا گفت: زلیخا برگرد که قصه جهان ، قصه زلیخاست و هر روز هزارها
پیرهن پاره می شود از پشت . اما زلیخایی باید، تا یوسف ، زندان را بر او برگزیند.و
قصه را و یوسف را ، زیبایی همه این بود.
زلیخا برگرد!<jalal>

اینترنت یا ف**ی**ل**ت**رنت

دیشب متوجه شدم که وبلاگ دل نوشته ها رو ف***ی***ل***ت*****ر کردند و کلی حالم گرفته شد امشب باز وبلاگی جدید ساختم و آدرسشم اینه

www.myhn1.blogfa.com


اگه باز بسته شد یک عدد به آخرش اضافه کنید

این مطلب هم به همین دلیل نوشتم حتما بخونید منتظر نظرهای شما هستم

http://myhn1.blogfa.com/post-20.aspx

دنیای عجیب!!!

سلام  

تا حالا شده یه بار با خودتون خلوت کنین و به این دنیا و آدمای عجیب و غریبش فکر کنین؟ 

دقت کردین که چقدر کارامون عجیبه؟!..باور کنین ما آدما خیلی عجیبیم!!! 

اگه باور ندارین بخونین حتما خودتون متوجه میشین... 

 

عجیب... 

 

اینه که از بودن توی دوران کودکی ملول و خسته میشیم،عجله داریم و ثانیه شماری میکنیم زودتر بزرگ بشیم و بعد حسرت دوران کودکی رو میخوریم!!! 

 

این که سلامتی خودمونو صرف بدست آوردن پول میکنیم و بعد پولامونو خرج حفظ سلامتی میکنیم!!! 

 

این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال رو فراموش میکنیم اونجوری که دیگه نه تو حال زندگی میکنیم نه توی آینده!!! 

 

این که یه جوری زندگی میکنیم که انگار هیچوقت نمیخوایم بمیریم و جوری میمیریم که انگار هیچوقت نبودیم!!! 

 

این که...!!! 

  

نظر شما چیه اینا واقعا حقیقت داره؟!!منتظر جوابتون هستم...<jalal>

دیدی دروغ بود!

برای خواندن این مطلب اینجا را کلیک کنید

http://myhn.blogfa.com/post-18.aspx


*****************************

با سلام راستی یه چیزی دیدم امشب خیلی جالب بود مطلب های این هفته وبلاگ بیش از 60 نفر بازدید کننده داشت که واقعا بی نظیر بود خیلی با حال بود تازه یکی از مطلب ها رکورد زد و 80 بازدید کننده داشت اما حتی یک نظر هم نداشت!

مرسی که به وبلاگ خودتون میاین سر میزنید یه یادگاری هم واسه من بزارید...

حقیقت تلخ

این دل نوشت رو اینجا بخونید


http://myhn.blogfa.com/post-17.aspx

***********************************

با سلام

اول همینجا از دوست خوبم آقا جلال تشکر میکنم که تویه اولین روز عضویتش دو تا مطلب گذاشتن اینم باشه واسه اونایی که عضو بودن و حتی یه دونه مطلب هم ننوشتند من دوست داشتم جلال جان رو معرفی کنم اما با خوندن مطلب معرفی گفتم بزارم خودش بگه هر وقت دوست داشت...

دوم بگم چند شب بود واقعا حسه خوبی داشتم که نظر میزاشتین بعضی ها اما باز وبلاگ خلوت تر از همیشه شد نظر گذاشتن و نظر خوندن همیشه قشنگه اما حیف بعضی ها حتی قهر کردن با ما دیگه نظر هم نمیزارند!!!...

 مطلب امشب که دل نوشته دیگه من هست که واسه کسانی نوشتن که میگن چرا اینطور میگم و چرا اینطور مینویسم دوست داشتم جواب بدم اما این جوابه کامل من نیست و حتما تو اولین فرصت جواب کامل تری مینویسم...

تقدیم به ::امید:: دوست خوبم ...

راستی به نظر شما وطن یعنی چی؟!!!



آینه شدن !!!

غریب از همه هیاهو و اضطراب ها تلاش  میکنم تا همه خوبیها را یکجا به خاطر بسپارم.همه رنگهای روشن را،همه سبزها،آبی ها،ارغوانی ها و نارنجی ها را... میخواهم تمام شقاوت ها را،تمام سایه ها را وتمام لحظات خاکستری را فراموش کنم. 

گاهی تنهایی انگیزه ای میشود برای تولدی نو،بهانه ای برای شفاف شدن،روزنه ای برای تابیدن نور خدا در دل و گاهی تنهایی فرصتی میشود برای گریختن از غرور برای در خود شکستن،برای آینه شدن...  

شاید دیگر فرصتی نباشد برای ما که تمام ثانیه هایمان را میان دویدن ها،خوردن ها و خوابیدن ها قسمت کرده ایم پس باید تعجیل کرد!!!  

راستی چرا گاهی اوقات مهربانی را،ایمان را و خدا را از یاد می بریم؟!...