بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

بچه های فیزیک دانشگاه تربیت معلم سبزوار

اینجا از فیزیک میگیم از خودمون از دنیامون

سلام با بوی شاید بهار...

دوستان سلام

تعطیلات خوش گذشت؟امیدوارم تا الان سال بهتون خوب و خوش گذشته باشه بعد از اینم

دلتون شاد و تنتون سالم بمونه...

مدتی بود نمی نوشتم ببخشید اینترنت دانشگاه مشکل داشت

خوب من اینجا فقط می نویسم ولی انگار کسی نیست اینا رو بخونه

و یا میخونه نظری نداره به هر حال من که کار خودم رو انجام می دم...

تفکیک جنسیتی در دانشگاه!!!

تویه یکی از سایت های خبری شنیدیم که بله خودتون ببینید و بخونید....


عباسپور، رئیس کمیسیون آموزش تفکیک جنسیتی دانشگاه ها را توهین به دانشگاهیان دانسته است.

مرجع : خبر انلاین

چه خبر...

سلا به همه دوستانی که به وبلاگه من سر می زنند و دوستانی که سر نمی زنند

بابا عید شده این همه میگن دید و بازدید کنید اما کسی از وبلاگ ما بازدید نمیکنه چرا؟

آه کلبه ما عادت داره به تنهایی..

بی خیال...

خوب امیدوارم روزای خوبی پشت سر گذاشته باشید و روزای خوشی هم پیش رو داشته باشید

هرجا هستید شاد و سالم باشید

ایام به کامتان

در آستانه ی بهار

می نویسم از تو ای زیبای من
می سرایم از تو ای رویای من
ای نگاهت سبز تر از سبزه زار
می نویسم بی قرارم بی قرار

پشت دیوار بهار
می نویسم مانده ام در انتظار
ای که چشمت خواب را از من گرفت
می نویسم خسته ام از انتظار
می نویسم می نویسم یادگار

من نمی دانم چه داده ای به من؟
که چنین دل را سپردم دست تو
یا چه بود در آن نگاه آتشین
یا چه کرد بامن دو چشم مست تو

من نمی دانم نمی دانم چرا؟
این چنین آشفته ام
آشفته ام
با خیالت روز و شب در آتشم
شعر هایی نیمه شب ها گفته ام

من نمی دانم ولی اینک بهار
با دو صد گل می رسد
باغ تا گل می دهد
گل به بلبل می رسد

باز می اید بهار
باز می اید بهار
من نمی دانم چرا؟
کس نمی آرد مرا پیغام یار
ای ستمگر روزگار
بی قرارم بی قرار
باز می بارم
چو باران بهار
 

==============

تقدیم به او

عید نوروز را به همه شما دوستان تبریک عرض میکنم

امیدوارم ساله خوبی در پیش داشته باشید

موفق و پایدار باشید

خوشی هایتان جاویدان



دستان تو

با زورق دستان تو از هزارن طوفان می گذرم
آن لحظه خدا هم حیران است.

شبی اما ...

شبی در آتشِ خشمِ
خدای جاودانِ من.
خداوندانِ خواب آلودة آلوده می سوزند.
شبی در قطرهِ اشک
فرو افتاده ازچشمم
تمامِ چشمه های تشنه این دشتِ بی رؤیا
بسان چشمِ خونینم
ز قبرِ خاک می جوشند.
شبی خفاشهای شب
به قعرِ غارهای خود
ز بیمِ روز می پوسند.
شبی شب
کوچه هایش را
به پیشِ پای روزی نو
با چشمِ هزار اختر
چراغان می کند , اما
کدامین شب؟
نمی دانم
نمی دانم که تا آن شب
چندین اخترِ بی پر
به قربانگاهِ این بتهای ویرانگر
خموش وسرد
در طوفانِ تاریکی
بلا گردانِ فکرِ روز می گردند.
نمی دانم که تا آن شب
چندین چشم
در رویای بیداری
به میلِ داغِ شنهای
کویرِ خشک کابوسی حقیقی
کور می گردند.
 
نمی دانم که تا آن شب
چندین هرزة بد مست
در جامِ سرِ بلبل
ز خونِ نغمه می نوشند
هنگامی
که از تصویرِ مرگِ خود
برای لحظه ای
مغموم
یا مخمور می گردند.
نمی دانم که تا آن شب
چندین روزِ بی خورشید
چندین ماهِ بی رؤیا
چندین شامِ بی فردا
وچندین سالِ بی امید
در راه است.
نمی دانم که تا آن شب
کدامین قلعة خاموشِ بی شهزادة افسانه
زندانِ
مخوفِ دختر ماه است.
نمی دانم که تا آن شب
کدامین قطرةِ آوازهِ خوانِ چشمِ اقیانوس
حکایت گوی مرگِ جویبارِ خستة آه است.
نمی دانم نصیب من
از این راهِ بی انجامِ بی فرجام
کدامین د امِ رسوایی
کدامین چاله و چاه است.
نمی دانم
نمی دانم
به استغنای دانایان قسم
فرزانگانِ سرزمینهای نمی دانم
مرا از باتلاقِ بی کرانِ اینهمه کابوسِ بی پاسخ
به سوی ژرفنای آبی رؤیای دانایی
روان سازید.

بادبادک جان

آغاز دهه فجر مبارک باد

این شعر زیبا تقدیم به شما که بی مربوط به دهه فجر و انقلاب نیست

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

بادبادک رفت بالا

قرقره از غصه لاغر شد!
بادبادک جان !چه می بینی از آن بالا ؟
در میان جاده ها آیا غباری هست ؟
بر فراز تخته سنگ آیا نشان از نعل اسب تک سواری هست؟
بادبادک جان ببین آیا بهاری هست؟
بادبادک جان ببین آیا 
جای پایی سبز خواهد شد؟
شب سر سفره
بغض سنگینی برایم لقمه می گیرد
باد بادک جان ببین پیک امید آیا
روی دوشش کوله باری هست؟
من دلم با خویش می گوید که آری هست

                                                                                                                                     مرحوم عمران صلاحی

عادت ما اشتباهه

با سلام

آه....روزی از خواب بیدار می شی میبینی هر چی بهش اعتقاد داشتی همه اش جز خواب و خیال نبوده و آدمای اطرافت با زور حرف همون حرفا رو می خوان باز تویه سرت بریزن اینجاست که میگم نه نه من صوفی نیستم نه نه من سفیر رومی نیستم اما چرا باید به اعتقاد تو معتقد باشم

مگه نمی گید من مختارم...برادر شاید تو داری اشتباه میکنی؟

چرا تو فکر میکنی خوب دنیا هستی؟

جوانمرد بیا دعا کنیم تا شاید او به من و تو توفیق عطا کنه

اینقدر با خیال و افکار خودمون کسی رو محکوم نکنیم

میدونی برادر من میگم ما به چیزی عادت میکنیم

و به عادتمون معتقد میشیم

و اگه کسی به عادت ما ژشت کرد میگیم راهش اشتباهه

هیچ وقت هم فکر نمیکنیم نکنه عادته ما اشتباست

بیا یکبار به خودمون نگاه کنیم

به درون خودمون برگردیم

آره از خودمون شروع کنیم از جایی که هست و میشه شروع کرد

من به خودم رسیدم


تقدیم به دایی و پسر دایی

بدونید من شما رو خیلی دوست دارم به هر چی که معتقد باشم از علاقه ام کم نمیشه

===================================================

دوستان قالب در دست طراحی هست به زودی قالب جدید ارائه میدم


قالب خداحافظ

با سلام

امروز بعد از چند روز قطع و وصل شدن سروری که قالب وبلاگ روش بود بلاخره این سرور آپلود هم از مهر مخابرات بی دریغ نموند و ف______ی______ل____ت____ر شد

امروز عزا میگیرم واسه قالب که از ریخت و رو افتاده

اما انشالله بعد از امتحان ها قالب جدید رو آماده میکنم اگه بشه دیگه جایی مطمئن آپلود میکنم

اما قالب زیبام هر چند چیزی ازت نمونده

خداحافظ....


واعظان

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیکر می کنند
گوییا باور نمی​دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
بنده پیر خراباتم که درویشان او
خاک را از بی نیازی خاک بر سر می کنند
اه اه از دست صرافان ناقص عقل که
هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند

منت

گر بخارد پشت من
انگشت من
خم شود از بار منت پشت من
همتی کو تا نخارم پشت خویش
وارهم از منت انگشت خویش...

اولین بانوی قانون نواز ایران درگذشت

امروز که داشتم تویه سایت های خبری میگشتم خبری دیدم که دلم گرفت

 استاد سیمین آقا رضی نخستین نوازنده ساز قانون پس از یک دوره بیماری سحرگاه امروز در تهران درگذشت.

من کارای زیبایی از این بانوی هنرمند شنیدم و واقعا حرف نداشت....

سیمین آقارضی درمنی در پانزدهم آذر ماه سال یکهزارو سیصدوهفده در تهران و در خانواده ای هنر دوست و هنر پرور زاده شد.اشتیاق وافر او به موسیقی سبب شد از همان کودکی پس از سپری کردن دوره ابتدائی به هنرستان موسیقی ملی راه یابد.استعداد ژرف او سبب شد از دیگران پیشی گیرد و مراتب ترقی را یکی پس از دیگری بپیماید تا بدان پایه که هم اینک ،خود یکی از استادان بزرگ و نامدار است.

نام برخی از اساتید او:با بهره گیری از آموزش های هنرمند فقید محمود ذوالفنون،ردیف های ویولن را به طور کامل نزد استاد زنده یاد ابوالحسن خان صبا آموخت.او تنها بانوی به کمال رسیده مکتب این بزرگمرد است.پیانو را نزد استاد جواد معروفی،قانون را نزد استاد مهدی مفتاح،آواز را از استاد غلامحسین بنان و تنبک را نزد استاد حسین تهرانی فراگرفت.علاوه بر سازهای نامبرده وی با نواختن رباب،بربط،قیچک و کمانچه نیز آشنایی کامل دارد.با بسیاری از نام آوران برجسته موسیقی این سرزمین کهن همچون پرویز یاحقی،علی تجویدی،حبیب الله بدیعی،همایون خرم،حسین تهرانی،یوسف یوسف زاده،سیروس حدادی،محمد موسوی،سیاوش زندگانی،امیرناصر افتتاح،آبتین اجلالی و...همراهی و همنوازی داشته است.
از سال یکهزاروسیصدوچهل ویک ارکستری را به نام (ارکستر سیمین)بنیاد نهاد.آهنگ های این ارکستر را خود می ساخت وتکنوازی های آن را هم خود می نواخت.در اواخر دهه چهل به عنوان تکنواز قانون به استخدام رادیو درآمد و در ارکسترهای بزرگی مانند گلها،سازهای ملی و...مشارکتی پربار داشت.وی تا کنون کنسرت های متعددی در داخل و خارج از ایران در راستای شناساندن هنر ایران برگزار کرده است.در حال حاضر نیز همکاری او با بسیاری از بزرگان موسیقی پابرجاست و نواختن شورانگیزی در موسیقی متن هایی ساخته استاد فرهاد فخرالدینی،مجید انتظامی،فریدون شهبازیان،بابک بیات و... بسیار چشمگیر و تحسین برانگیز است.و حالا دیگر نام (قانون) و (سیمین)با هم برده می شود.او در ایران است و اور از جمع ما رفت...

روحش شاد یادش گرامی باد

ترانه خون عشق

 تو رفتی و نفس گرم عاشقان با من
ستاره سوختگانند مهربان با من
به یاد عشق تو تا من ترانه خوان گشتم
جهان و جمله جهان شد ترانه خوان با من
ز بیخ و بن بکند کوه درد و غم این سیل
 چنین که گریه کند چشم آسمان با من
رسد همیشه به فریاد باده نوشان حق
بگفت این سخن آن میر می کشان با من
بساط خویش به جای دگر برم زین شهر
چنین که گشته عسس سخت سرگران با من
شرار شوق تو در دل نمی شود خاموش
هنوز یاد تو این یاد مهربان با من
دلم گرفت از این لحظه های تنهایی

ترحمی کن و بازآ بمان با من

چه سالها که گذشت و نرفتی از یادم

هنوز عشق تو این عشق جاودان با من


                                                    حمید مصدق از مجموعه سال ها صبوری


تقدیم به یکتا باور قلب ناباورم

تقویم

تاریخ مرگ و ماتم است
تقوم کهنه روی میز
هر برگ آن را پاره کن
میانه شعله ها بریز
باید قلم گرفت به دست
تقویم تازه ای نوشت ، باید تن نداد و رفت
به جستجوی سرنوشت

هر برگ این تقویم درد
روز دروغ و شیون است
تاریخ ما ، حضور ما
در دست تو ، دست من است
بر ما هر آنچه که گذشت
تاریخ ما نبود و نیست
آغاز ما ، عمر زمین
با خلقت دنیا یکیست

تا کی به فکر معجزه
در انتظار حادثه
سوار سرنوشت تویی
پشت غبار حادثه
تا کی به ظلمت گم شدن
جادو شدن ، زانو زدن
خدا ندارد احتیاج
به نذر تو ، نیاز من

تقویم درد و تفرقه
ما رو به عصر سنگ برد
این قوم در خود گم شده
از ذات خود شکست خورد
این کهنه تقویم غریب
تکراره تاریخه عزاست
بی ابتدا و انتهاست
نگو که شرح حال ماست

باید جهان را تازه دید
رفت و به فرداها رسید
برای یک آغاز نو
نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم
باید گرفت از نو قلم
دوباره خط زد و نوشت
از ابتدا قدم قدم

تاریخ مرگ و ماتم است
این کهنه تقویم غم است
بی ترس دوزخ یا بهشت

از زندگی باید نوشت


ترانه


به مناسبت سال جدید میلادی این روزا رو به همه مسیحیان تبریک میگیم

گله

شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی
 شهر پلید کودن دون ، شهر روسپی
ناشسته دست و رو
برف غبار بر همه نقش و نگار او
 بر یاد و یادگارش ، آن اسب ، آن سوار
 بر بام و بر درختش ، و آن راه و رهسپار
 شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش
 پیموده راه تا قلل دور دست خواب
 در آرزوی سایه ی تری و قطره ای
 رؤیای دیر باورشان را
 کنده است همت ابری ، چنانکه شهر
 چون کشتی شده ست ، شناور به روی آب
شب خامش است و اینک ، خاموشتر ز شب
ابری ملول می گذرد از فراز شهر
دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران
 گویند راز شهر
 نزدیک آنچنانک
گلدسته ها رطوبت او را
 احساس می کنند
 ای جاودانگی
 ای دشتهای خلوت وخاموش

 باران من نثار شما باد


                                                                                                        مهدی اخوان ثالث



با آرزوی موفقیت برای همه شما دوستان در امتحان ها


نکته:چون به وقته امتحان ها نزدیک می شویم از گذاشتن مطلب فیزیکی در وبلاگ معذوریم مطمئن باشید از خواندن این مطالب هم پشیمان نخواهید شد


دانشگاه نمی خوام

این پست شبه قبل از امتحان مکانیک میزارم

امیدوارم بدونید چه حالی دارم

دل گرفته و حسه درس نیست



بزار خونه بمونم دا دا نمی خوام برم دانشگاه


اینجا پر شده از بیکاری

چی کار به کار من تو داری

خیال میکنی اگه من فیزیک بخونم کاری پیدا میکنم تویه این شهر

دانشگاه چرت و پرت شده شهر بازی شده دا دا

استاد هی یاد میده به ما از علوم و اجتماع

هر بار دست بلند می کنم و می پرسم

چرا اجتماع ما داره فقر و بی پولی و جنگ جواب نمی ده به من

نمیگه تقصیره کیه

یاد میده الفبا چی چیه

هی میگه نیوتن کیه

الفبا چه به درد من میخوره؟

وقتی دنیا پره آدمایه مفت خوره

پس بزار خونه بمونم دا دا

بدونه استخاره بکن استشاره

این اجتماع داره اشتباه

اگه اشتها داری پس گوش کن دا دا

میخوام بهت بگم هر کی که رفت بالا

چند تا رو کشته و ده تا رو زخمی

بقیه رو بی خیلا چون دیگه وقت نی

این همه درس خون همه بیکار

از علافی همه بیزار

پس تو تنها می مونی تویه صحنه

زندگی راحت نیست دا دا سخته

یه کم برم من تو فاز مدرسه

تو که داری می خونی جبر و هندسه

وقتی که شدی فارغ التحصیل

مدرک و قاب کن کار تعطیل

ساعت 8 صبح تا 8 بعد از ظهر

ما رو کردند زندونی لاک و مهر

بدونه چرت

فقط با چرت و پرت کردن ما رو پر

نمیگه چرا اینقدر فقر تو شهرمون

نمیگه چرا اینقدر کثیفه عصرمون

نمیگه چرا اینقدر میکشند مردمون

پس بزار خونه بمونم دا دا

منم میام فردا با تو تویه بازار

دانشگاه هم دیدم هیچی نداشت

واسه شناخت این جامعه باید تویه این اجتماع بود نه پشته 4تا کتاب






در جواب چند تا دوست

بعضی وقتا آدم خسته میشه از کج بینی ها از تعصب ها از سطح فکریی که چون اونقدر بهش عادت کردیم فکر میکنیم درسته و حقیقت همینه...در جوابه نگاه هایه بد و ناجور

چرا و تا کی آخه


تقدیم به آزاد اندیشان


مثله یک قناری تو قفسم

واسه پرواز میگیره نفسم

داده کمک میزنم یکی نیست بگیره دستم

راهی نیست تویه نا امیدی نشستم

می نویسم واسه آزادی

که یک روز برم باغ خدا

اونجا رها کنم دلم

بگو تو کجایی

چرا تو بی صدایی

آزادی، آزادی

دلم رو رها کردم و گذاشتم بره

دنباله حقیقت

راهه راست رو خودم می خوام پیدا کنم

و پیداش کردم

جزایه هر کس با خدایه او

ثوابه هر کس خوش یه حاله او

ثواب زورری نیست داداش نه

بهشت پولی نیست داداش نه

بزار هر کسی راهه خود بسازه

هرکی به خدایه خود بنازه

من هم خدایه خودم رو پیدا کردم

و تویه آسمون سیاهه زندگیم نور امید بر پا کردم

و اگر این بر خلافه راه توست

قبول کن این راهه منه

من آدمم و راهم و اختیارم با خودمه

قصه یه تو

قبل از این که بخونید دوست دارم بدونید که تویه چه حال و هوایی این رو نشتم

جایی که باید همیشه خلافه میل باطنیت سکوت کنی و بی دلیل خود سا   نسو  ری بخدا نفس کشیدن هم سخت میشه من هم به انتظار فردایی می مونم که حقیقت طلوع کنه

ای حقیقت مطلق زود تر شام سیاهه ما رو سحر کن

برداشت از این نوشته دسته خودتونه بهتر بگم برداشته آزاد باشه.....


==============****************================

باز با من باش تویه این شهر شلوغ

پیشه آدمایی که تویه نیرنگ و دروغ

مثله زالو میرن تو هم و هنر پیشن

همه خائنند و خوشند پیشه هم

از خونه میایم بیرون بازم قدم میزنم

هدفن تو گوشم و دستم تو جیبم لگد می زنم

به یک بطری خالی

دنباله یک سوژه عالی

که من می نویسم ازش

که چرا کارم شده سکوت همه اش

یک نگاه به آسمون میشمارم ستاره ها رو

ببینم خدا تو نوشتی کتاب ما رو

یه کم خوشگل تر از این نمی شد آخه

تو همه چی ضربه بخورم من تا کی

بابا بی خیال می دونم کارت درسته

گله میکنم شاید یه کم کارم درست شه

باید تجربه کنم برم ترجمه کنم

فقط تو غم و غصه باید تک خوری کنم؟

زبون و قلم نمی تونیه توصیف کنه

که این خیانت هامون چه طوری توجیه شده

می نویسم تا صبح بشه تا خودکارم ذوب بشه

از داغه حرفام من چند ساله تنهام

چون که دریایه دردا تویه دله منه

آخه افکار منم نبوده مثله همه

دارم میبینم تو هر قشری خیانت

واسه همینه من می نویسم از عشق تا سیاست

می خوام قصه ایی بگم باید بفهمی این رو

چشماتو وا کن نمی برم اسمه کسی رو

آره یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود

خدا بود ولی حرمتی نبود

قصه ی آدمی که مثله برجه تنهاس

مثله مادری که تو اوجه غم هاس

میسازه با بیماری و میاد سر سفره

میگه راضیم به همه چی خدا شکرت

مثله گمشده داره میره تو بی راهه

چدیگه آینده همه مثله شب سیاهه

روز تا شب داشت پرسه می زدش

مگه غربت هم داره آدم تویه میهنش

مسموم شده بدنش از خشم و نفرت

محکوم شده وطنش به فقر و ذلت

می خواد کار کنه تویه جایه دولتی

بدونه پارتی که نمی کنند صحبتی

خیلی ها نون در میارن از اکس و شیشه

اشکال از کلیسا نیست از کشیشه

دلش گرفته از این همه هرج و مرج

داره میشکنه زیر بار درد و رنج

آره بیا من می خوام بزنم حرفه دلمو

دقت کن می خوام بگم اصله گله رو

تویه این خاک یه روز خوش نداشتیم

می خوای برداشت کنی ولی چیزی نکاشتیم

می خوام بنویسم ولی اشکم نمی زاره

شدیم بیکاره بیچاره همه آواره

اینجا مرده رو صورتش خنده نداره

اگه دختره بخنده میگند ختمه خرابه

اینجا پر کثافت کاری و نامردیه

دیگه عشق و مردونگی نامرئیه

تویه سیاهی دارم میبینم رد پاتو

تویه این ضیافت خیانت حقه ما شد

قصه یه تو بود اینی که خوندی و گوش کردی

میدونم الان تو دستات رو مشت کردی

بیدار شو که همه جا رو آب برده

همه خوابیدن و تو رو هم خواب برده



فیزیک کوانتم:تصور کن اگر چه تصور کردنش سخته

شما هرچه را بخواهید فقط باید تصور کنید فیزیک کوانتوم به شما می گوید که جهان بر پایه انرژی است. انرژی هرچه را که شما بخواهید برایتان می آورد البته به تصور تان نگاه میکند . مراحل این پروسه: 1- خواستن: شما در ذهن تان هر چه را بخواهید تصور کنید . دنیا در خدمت شماست !
2- فرستادن: در این مرحله شما باید منتظر باشید که دنیا برایتان بفرستد .
3- گرفتن: بیشتر مردم در این مرحله نا امید می شوند و فکر می کنند این خزعبلی بیش نیست یعنی احساس بدی دارند خوب دنیا در خدمت شما ست و بر شما نمی فرستد ولی شما باید منتظر باشید .ودریافت میکنید!
خوب این از مراحل ولی: شما وقتی احساس بدی دارید یعنی به این هدف نخواهید رسید یعنی در راه مناسب نیستید ولی اگر احساس خوبی دارید یعنی هدف در نزدیکست. نکته: شمااگر بخواهید به احساس خوب برسید باید فکر کنید که اگر آن وسیله را داشتید چکار می کردید مثلا اگر ماشین مدل بالا می خواهید فکر کنید با ماشین دارید در خیابان می روید اگر احساس خوبی داشتید یعنی آ‹ برای شما مناسب است در آخر این مقاله آیه ای از قرآن مجید می گذارم: به هر کس که بخواهد می دهیم...

یادشان بخیر

با سلام

امید وارم از مقاله ها و پست های این هفته خوشتون اومده باشه

یادش بخیر چند تا از دوستان تصمیم داشتن با من اینجا بنویسند البته 2 تا پست هم دادند اما دیگه رفتند که رفتند
البته که رفیق نیمه راه نیستند!

امیدوارم بهشون بر نخوره ولی وقت برایه همه چی دارند به جز مطلب نوشتن تویه وبلاگ واقعا بچه های فیزیک خیلی بچه های فعالی هستند!!!!

ولی واقعا یادشان بخیر

از همه دوستان التماس دعا دارم

موفق و سربلند باشید